جایگاه فلسفه زبان در فلسفه تحلیلی برای مطالعات و پژوهش‌های تطبیقی میان فلسفه تحلیلی و اصول فقه


 عضو هیات علمی پژوهشکده فلسفه تحلیلی پژوهشگاه دانش‌های بنیادی به تبیین موضوع «معنا، کاربرد و افعال گفتاری در فلسفه زبان و اصول‌فقه» پرداخت.

به گزارش روابط عمومی پژوهشکده اسلام تمدنی به نقل از شبکه معالم، دکتر محمود مروارید در نخستین روز از کارگاه سه روزه آموزشی و پژوهشی «فلسفه علم اصول»، به تبیین جایگاه فلسفه زبان و نسبت آن با فلسفه تحلیلی پرداخت و بیان داشت: فلسفه تحلیلی، رهیافتی عام است که قوام آن به روش است و فلسفه زبان شاخه ای از فلسفه تحلیلی است. یکی از محورهای مهم در فلسفه تحلیلی برای مطالعات و پژوهش‌های تطبیقی میان فلسفه تحلیلی و اصول فقه، فلسفه زبان است.

مباحث تطبیقی آراء در فلسفه زبان و اصول فقه برگرفته از مباحثی است که معمولا در مقدمات بحث الفاظ مطرح می‌شود، مانند حقیقت وضع و استعمال، تفکیک بین انواع دلالات و علایم حقیقت و مجاز و … . ادعایی وجود دارد که دست کم برخی از این مباحث الفاظ بی‌ثمر است، اما در امهات این مباحث اینگونه نیست.

مباحث تحلیلی الفاظ گرچه در اصول بحث می شوند اما سبقه فلسفی  دارند و به فلسفه زبان تعلق دارند. عمده مسایل فلسفه زبان در سه شاخه جای می‌گیرد : “نظریه معنا” ، ” نظریه ارجاع” و “نظریه افعال گفتاری” . نسبت به نظریه معنا ، ارتکازات اولیه ای وجود دارد که عموم آن را می‌پذیرد، برای مثال: ۱- واژگان دارای معنا ۲- برخی واژگان مترادف با هم ۳- مفهوم جمله تابع مفهوم مفردات ۴- تعداد جملات معنادار بی‌نهایت به لحاظ بالقوه و … 

این امور پیرافلسفی ارتکازی را به اصطلاح maening fact می گویند. در نظریه معنا، نظریه ای سیستماتیک ارایه می شود که توضیح دهد این واقعیات مربوط به معنا چرا پدید آمده است و ارتباط آنها با یکدیگر چیست ؟ به عبارت دیگر در نظریه معنا دو پرسش اساسی مطرح است : ۱- آیا اصولا معنا داشتن از واقعیات عالم است یا نه ؟ ۲- به فرض پذیرش اینکه معنا واقعیت دارد ، آیا می توان برحسب آن مفاهیم دیگری را تحلیل کرد ؟ . پس به صورت خلاصه نظریه معنا یعنی بررسی سیستماتیک ماهیت معنا. در سنت اسلامی فردی را سراغ نداریم که منکر واقعیت داشتن معنا باشد. در غرب هم دو نگاه وجود دارد، عده ای منکر واقعیت داشتن معنا و عده ای معتقد به واقعیت داشتن معنا هستند.

محل بحث و بررسی ما بر روی نظرات معتقدین به واقعیت داشتن معنا است، برای نمونه گرایس مقاله ای را در سال ۱۹۵۷ نوشت که جریان ساز بود. گرایس معتقد بودmean  چندین معنا دارد و ما باید دو مفهوم معنادادن(to mean) را جدا کنیم : معنای مفهوم طبیعی و معنای مفهوم غیرطبیعی. خود معنای غیر طبیعی هم چند مرحله است : ۱-معنای جمله sentence meaning 2- معنای متکلم speakermeaning. استراتژی کلی گرایس این است که می خواهد تحلیلی از معنای جمله ارایه کند و لذا ابتدا معنای متکلم را بر حسب قصدهای متکلم تحلیل می کند و سپس معنای جمله را به کمک قراردادهای زبانی تحلیل می کند. اما به این تحلیل‌های گرایس اشکالاتی وارد است من جمله اینکه : تعریف گرایس از معنای متکلم مانع اغیار نیست و مثال های نقضی برای آن سراغ داریم و از طرف دیگر این تعریف جامع افراد هم نیست و برای مثال مواردی مثل توریه، اعتراف، متهم کردن و تعمد در اجمال را نمی تواند توضیح دهد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *