- کارشناس:احد فرامرز قراملکی
- زمان:پنج شنبه, ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
- مکان:سالن همایشهای دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی
چکیدۀ گفتار دکتر احد فرامرز قراملکی (استاد مطهّری و فلسفۀ اخلاق):
مطهّری واسطهای وفادار بین وحی و مخاطبان وحی بود. منظورم از وحی، کتاب و سنّت است. کسی که واسطه بین وحی و مخاطبان وحی باشد، حداقل باید در سه حوزه تلاش کند: یحوزه فقه، حوزه عقاید و حوزه اخلاق. بنابراین، اخلاق یکی از مهمترین دغدغههای شخصی است که میخواهد بین وحی و مخاطبان وحی واسطه باشد. این هویّت واسطهای حداقل سه ضلعی است و یک ضلع مهمش، وجود دغدغههای اخلاقی است؛ یعنی وحی هم آمده است که اخلاق بیاورد و هم مخاطبان توقُّع دارند که نبی به بهداشت اخلاقی آنها از حیث پیشگیری و درمان بپردازد. آقای مطهّری اگرچه گرایشهای بسیار قوی و غنی فلسفی داشت ولی برخلاف بسیاری از عالمانِ دیگر، دو دغدغه را در اخلاق همراه کرد: دغدغه علم اخلاق با رهیافت کاربردی و دغدغه فلسفه اخلاق با رهیافت تحلیلی. آقای مطهّری این دو دغدغه را به این صورت همراه کرده که فلسفه اخلاق را در خدمت علم اخلاق گرفته است. ایشان میگویند: ترویج اخلاق در جامعه در گرو این است که منشأ اخلاق را چه بدانید: در فلسفه اخلاق با مسائل بسیار زیادی درگیر هستیم، از جمله تبیین گزارههای اخلاقی. ما در گزارههای ناظر به واقع، توجیه داریم امّا در گزارههای اخلاقی، تبیین. به دیگر سخن در یک جا به دنبال دلیل بر صدق گزاره و در جای دیگر به دنبال علّت بر اعتبار گزاره هستیم. این گزارههای اخلاقی را چگونه می توان تبیین کرد؟ در فرهنگ ما یک تبیین سنتّی وجود داشته است. آن تبیین سنتّی که متکلّمان معتزلی و برخی از فیلسوفان متأخّر دنبالش بودهاند، حُسن و قُبح ذاتی و اخلاقی بود. در مقابل این تبیین، تبیین اشاعره هم بود که میگفتند: منشأ حُسن و قُبح، اعتبار مولا و شارع مقدّس است و تعبیر معتزله و متکلّمان شیعه حُسن و قُبح ذاتی و عقلی است. علّامه حلّی در شرح تجرید الإِعتقاد ادّعا فرموده است که اگر کسی نظریه حُسن و قُبح ذاتی را انکار کند، هیچ چیز را نمیتواند درست کند. یک تبیین سنتّی هم در حوزه منطق و در بین منطق دانان متقدّم بودهاست که در بیان مبادی صناعات خمس، گزارههای اخلاقی را جزو مبادی جدل تلّقی کردهاند نه مبادی برهان. برخی از دانشمندان ما به دلیل گرایش شدید به حُسن و قُبح ذاتی و عقلی، به لحاظ روانشناختی سعی کردهاند که تحلیل منطق دانان متقدم را بما لایرضی صاحبهُ قرائت کنند؛ یعنی حرفهای خیلی صریح منطق دانان را جور دیگری تعبیر کردهاند. ولی آقای مطهّری که فیلسوفی به تمام معنا است؛ یعنی آزاد فکر است و پیشاپیش به کسی تعهُّد نداده است که مرضیّ او فکر کند، به دو پیشینه دقّت میکرد که سه تبیین در فرهنگ خود داریم: از طرفی میبیند که تبیینِ سنتّی در جامعه ما، حُسن و قُبح شرعی و از طرفی دیگر حُسن و قُبح ذاتی و عقلی است و از طرفی هم تحلیل منطق دانان است؛ مثلاً تحلیل ابن سینا که این خوب است؛ یعنی من این را دوست دارم و این بد است؛ یعنی من از این نفرت دارم. استاد مطهّری با این تبیین جدید ابتدا از طریق علّامه طباطبایی آشنا میشود. بر اساس تبیین جدید، انسان قوّه شناخت دارد که عقل و حس و وهم است و قوّه شناخت گزارههای ناظر به واقع را به ما میدهد. انسان قوای هیجانی هم دارد که قدما بدان قوای هیجانی و قدما عقل عملی میگفتند. درباره عقل عملی و عقل نظری دو تئوری بود: یک تئوری این است که عقل عملی و عقل نظری دارای اشتراک معنایی و تئوری دیگر این بود که اشتراک لفظی دارند و مرحوم مطهّری از این تئوری دوم حمایت میکرد. آقای مطهّری با دیدگاه علّامه طباطبایی هم آشنا بود. علّامه طباطبایی در بحث حُسن و قُبح، شجاعترین فیلسوف دوره اسلامی است. خلاصه نظرّیه علّامه طباطبایی دوری کردن از حُسن و قُبح عقلی و ذاتی است. علّامه طباطبایی اعتباری بودن اخلاق را برای اوّلین بار در فرهنگ معاصر ما نظریه پردازی میکنند. بحث آقای طباطبایی در اعتبارّیات، بدون شک یک ابتکار بسیار با ارزشی است. آقای مطهّری هم میداند که علّامه طباطبایی دارد حُسن و قُبح عقلی و ذاتی را به مخاطره و چالشی جدّی میاندازد، امّا معتقد است که دیدگاه علّامه طباطبایی چند نقص دارد: نخست نقص روششناسی و آن این که آقای طباطبایی نسبت به پیشینه این بحث در فرهنگ اسلامی بی اطّلاع بوده است. دلیلش هم این است که آقای طباطبایی، نه به عنوان یک فیلسوف بلکه به عنوان یک اصولی به این نتیجه رسید؛ یعنی مسئلهای که آقای مطهّری با آن درگیر بود مسئله علم اصول بود نه مسئله علم فلسفه. این یک اشکال روش شناختی است نه محتوایی. آنچه از نظر مرحوم مطهّری در نظریّۀ علّامه طباطبایی بسیار مهم است و به سادگی از آن نمیتوان گذشت این است که چرا ما وجوب و حُسن را اعتبار میکنیم؟ این امر چند تبیین روانشناختی دارد ولی علّامه طباطبایی بیانی دارد که یک نوع تبیین فراروانشناختی است و خلاصۀ آن تبیین این است: که در موجودات زنده میان دستگاه ادراکی و دستگاه طبیعت هماهنگی وجود دارد. تنها نقدی که آقای مطهّری میکند این است که میگوید سخن علّامه طباطبایی تنها در باره موجود مختار درست است نه در باره حیوانات، در مورد انسانها این درست است که هماهنگی عجیبی بین دستگاه ادراکی و دستگاه طبیعت آدمی وجود دارد و آن هماهنگی این است که هر چه را میخواهد انجام بدهد باید اعتبار کند که آن چیز باید انجام بشود و آن چیز خوب است که انجام بشود. اگر کسی در اخلاق چنین چیزی را بگوید، خوبیها و بدیها نسبی میشود، چون اعتبارِ من است و اعتبار من وابسته به من است. اعتبار شما وابسته به شما است آیا در این صورت به نسبی بودن و به شخص وابسته بودن اخلاق نمیرسیم؟ آقای مطهّری میگوید: این اعتباریّاتِ ثابت ایشان به هیچ دردی نمیخورد؛ یعنی اخلاق را از نسبیت نجات نمیدهد. «کتز» فیلسوف و متفکّر آمریکایی با نظرّیه زمینهمندی معتقد شد که اساساً تجارب عرفانی هیچ وحدتی ندارند و وحدتها پنداری و کثرتها اصل است. اگر کسی نظرّیه زمینهمندی کتز را به نظرّیه علّامه طباطبایی اضافه کند، سخن آقای مطهّری درست میشود به این معنا که اگر قرار باشد اخلاق اعتبار من باشد، این همان زمینهمندی میشود. بنابراین «من» در اعتبار حُسن مدخلیّت دارد. آقای مطهّری به خوبی فهمیده بوده که دیدگاه علّامه طباطبایی از یک کثرتگرایی مهارنشدنی در اخلاق و نسبی بودن آن سر در میآورد آقای مطهّری بر آن بود که بیاییم نظرّیه استاد را نقد و بازسازی کنیم؛ یعنی ایشان معتقد بود که نظرّیه علّامه طباطبایی هم هسته دارد و هم پوسته، هستهاش قابل دفاع است که حُسن و قُبح و باید و نباید اعتبار است. اعتبار، اعتبار من است. بین دستگاه ادراکی و دستگاه تمایلات طبیعی من هماهنگی وجود دارد.
آقای مطهّری میگوید من نظرّیه استاد را جوری بازسازی میکنم که لوازمش از بین برود و این از نظر روششناسی شگرد بزرگی بوده است. ریشۀ بازسازی مرحوم مطهّری این است که حُسن و قُبح را نسبی نکنیم و دیدگاه علّامه طباطبایی را هم حفظ کنیم. تمام حجّت استاد مطهّری این است که ما گزارههای اخلاقی غیر وابسته به شخص داریم. گزارههای اخلاقی؛ یعنی بیان عواطف و احساسات؛ یعنی دوست دارم امّا بیایید آن که دوست دارد را تحلیل کنید. چه کسی دوست دارد؟ «من». بیایید «من» را تحلیل کنید. ایشان معتقد است ما دو گونه «من» داریم:
«منِ» حیوانی که به قول فیلسوفان به مادّه «من» و «منِ» انسانی که به این «صورت من» و «ناطقیّت من» برمیگردد. و لازمۀ اخلاق، تقدّس است و این تقدّس را ناشی از «من» انسانی میداند. پس آقای مطهّری هم میخواهد اعتباری بودن اخلاق را حفظ کند و هم تعالی و تقدّس آن را. دغدغه اصلی آقای مطهّری این است که کاری نکنیم که اخلاق موقّت باشد بلکه کاری کنیم جاودانه باشد.
همچنین این اعتبار «منِ» انسانی، اخلاق را جهان شمول میکند. بنابراین توانستیم اخلاق را در عین حال که اعتباری میدانیم، جهان شمولی، جاودانگی و متعالی بودنش را تأمین کنیم. مرحوم مطهّری اینجا «نظرّیه فطرت» را مطرح میکند. در واقع نظرّیه فطرت آقای مطهّری مبنایی برای فلسفه اخلاق ایشان است. ایشان به وسیله این نظرّیه، هم اعتباری بودن اخلاق را قبول دارد و هم حُسن و قُبح و جهان شمولیش را تأمین میکند. سالهایی که از شهادت ایشان گذشته، اندیشههایش را به اندیشههای تاریخی تبدیل کردهاست لیک حالا میتوانیم اندیشههای آقای مطهرّی را در ترازوی منطق و تحلیل بشکافیم. به نظر من جامعه ما از نقد اندیشههای آقای مطهّری سود خواهد برد نه ضرر. پس باید فهم وفادارانهای از نظرّیه فطرت ایشان داشته باشیم؛ یعنی تلاش کنیم نظرّیه فطرت وی را آن گونه که خود او قصد میکرد بفهمیم. وظیفه دوم، نقد و بازسازی اندیشههای ایشان است. نظرّیه فطرت آقای مطهّری یک مفهوم کاملاً دینی است نه مفهوم فلسفی. فطرت از نظر او همان «نفختُ فیه مِنْ روحی» و همان خدا گونگی انسان است، به همین دلیل آقای مطهّری، اخلاق را بر خدا مبتنی میداند، منتهی نه به طریق اشاعره. امّا در نقد و بازسازی میتوان اعتباری بودن به معنای علّامه طباطبایی را در تفسیر زمینهمندی اخلاق قبول کرد؛ یعنی گفت: حُسن و قُبح، اعتبار من است امّا به آن اصل فلسفی «وحدت در کثرت» را ضمیمه کرد که بدون نیاز به فطرت هم میتوان جاودانگی و جهان شمولی اخلاق را تأمین کرد. این یکی از مهمترین انتقادهایی است که می شود بر آقای مطهّری کرد.
بدون دیدگاه