• کارشناس:سیدحسن مصطفوی ‌سعادت
  • زمان:شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۸۷
  • مکان:سالن همایشهای دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی

 

چکیده:

بحث ما ان‌شاءالله در معنای وحی و چگونگی آن خواهد بود که از مسائل روز شده و عدّه‌ای هم در این‌باره مطالبی را نوشته یا در مصاحبه‌ها گفته‌اند. در این مجلس که به بهانه بزرگداشت علّامه بزرگوار، فیلسوف معاصر، علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه) برگزار شده امیدوارم با بضاعت مزجاتی که دارم از ذات اقدس احدیّت افاضاتی بشود که کمتر سخنان بی پایه عرض کنم.
قبل از آن که در مسئله وحی وارد شوم باید عرض کنم که ما با فلاسفه غرب یک اختلاف اساسی داریم. آنها خیال می‌کنند که وقتی ما مطالعه می‌کنیم یا در محضر استادی می‌نشینیم، او به ما علم می‌آموزد و از کتاب علم می‌آموزیم و به همین جهت است که می‌گویند: پس فکر و علم مال ماست و از درون ما می‌جوشد. مسئله وحی را هم به این مطلب پیوند می‌دهند. درصورتی که از دیدگاه ما اصلاً علم قابل انتقال نیست، برای اینکه دو نظریّه عمیق در علم داریم: یکی نظریّه قدماست که علم را کیف نفسانی می‌دانند و دیگری نظریّه حکمت متعالیه است که علم را از سنخ وجود می‌داند؛ یعنی وقتی شخصی عالِم می‌شود، وجودش وجود علمی می‌شود که این نظریّه مترتّب بر قاعده‌ای است که گرچه قدما از آن سخن گفته بودند امّا متروک شده بود و صدر المتألّهین آن را احیاء کرد؛ یعنی اتّحاد عاقل و معقول. هیچکدامش قابل انتقال نیست؛ اولاً کیفیت اگر علم باشد کیف عَرَض است. انتقال عَرَض از موضوعی به موضوع دیگر محال عقلی است، برای این که لازم می‌آید که عَرَض در فاصله‌ای اگرچه اندک بدون موضوع باشد حال آن که وجود عَرَض بدون موضوع محال است. اگر علم از سنخ وجود هم باشد، هیچوقت معلّم نمی‌تواند وجودش را به وجود شاگرد مبدّل کند. هر وجودی تشخّص خود را دارد و هیچ تشخُّص وجودی، تشخُّص وجودی دیگر نمی‌شود لذا علمای ما بالاتفّاق اعم از حکمای مشّاء، حکمای حکمت متعالیه و حتّی عرفا می‌گویند: استاد، مطالعه، معدّ و زمینه‌ساز است که ما را به مبادی عالیه مرتبط می‌کنند و نَفْس وقتی متصل شد به مبادی عالیه در اصطلاح آنها به (عقل فعّال بنابر قول فلاسفه مشّاء) یا متّحد شد با عقل فعّال بنابر نظریّه صدرا و یا در اثر اشراقِ عقل فعّال نظیر صُوَری که در عقل فعّال هست، در اینجا تحقّق پیدا می‌کند. نمی‌‌گویند صُوَر از عقل فعّال منتقل می‌شود بلکه می‌گویند در اثر اشراقِ عقل فعّال، نَفْس یک وضعی پیدا می‌کند که نظیر آن صُوَر درونش به وجود می‌آید. به اتّفاق تمام حکما علم باید از بیرون افاضه شود نه از درون. درون مقدّمه است. حتّی شیخ الرّئیس بر منطق اشکال می‌‌کند: این‌ که می‌گویند صغری و کبری مولِّد نتیجه است، غلط است. هیچ وقت مفهوم مولِّد مفهوم نمی‌شود. صغری و کبرایی که تشکیل می‌دهید در شما استعدادی به وجود می‌آورد تا از مبدأ فیّاض به شما علمی که مربوط به آن است افاضه شود حتّی در صغری و کبری و تمام برهان‌هایی که ما اقامه می‌کنیم، به جهت اتّصال به عقل فعّال یا اتّحاد با عقل فعّال است. از روایات هم استفاده می‌شود که خدا علم را در دل ما می‌اندازد و با یک بیان روشن‌تر، علم خودش از مظاهر وجود است. علم اگر وجود گرفت، آن که افاضه وجود می‌کند خداست. این عقل فعّالی هم که آقایان می‌گویند به این جهت است که اتّصالمان بدون واسطه، به لحاظ نقصی که داریم، امکان ندارد وگرنه اگر کسی موفّق شود که این مبادی عالیه را بگذراند، چیزی که عرفا آن را ادّعا می‌کنند دیگر احتیاج ندارد که مبدأ عقل فعّال ارائه شود. به هر حال همه اتّفاق نظر دارند که علم باید از بیرون؛ یعنی خارج از وجود من و شما افاضه شود، که ما قابلیم و فاعل علم نیستیم لذا حرف آن که می‌گوید پیغمبر محور است در ساختن قرآن، حرف بی اساسی است که اصلاً با اصول فلاسفه سازگار نیست. فرق دیگری که ما با آن داریم این است که علم را به علم حصولی منحصر می دانند؛ یعنی باید صورتی از خارج از واقع بیاید در قوه متخیله یا در خیال یا در نفس بعد مثلاً به عقیده آنها ترکیب را نفس بکند و به علمی برسد. ما علم را اصلاً علم حضوری می‌دانیم. این که می‌گوییم: علم دو قسم است: حضوری و حصولی به این معنا نیست که واقعاً ما علم حصولی داریم. لذا به معلوم به علم حصولی می‌گوییم، معلوم بالعَرَض. بنابراین علم حصولی باید به علم حضوری برگشت کند و لذا علم ما به صُوَر ذهنی، علم حضوری است؛ یعنی دیگر واسطه ندارد. آن نقشی که در ذهن من و شما آمده «حاضر» است برای ما نه حاضر است بلکه «حضور» است و اتحاد عاقل و معقول آنجاست. پس ما علم را عبارت از حضور می‌دانیم و حضور یعنی اتّحاد. در یک سخنرانی که سال گذشته در اندونزی داشتم گفتم: فلسفه غرب خراب می‌کند و نمی‌سازد؛ یعنی فلاسفه آنها صدتا عقیده اظهار می‌کنند که مدام تغییر می‌کند. امّا فلسفه اسلامی اوّل باطن را خراب می‌کند بعد آن را بر پایه عقل می‌سازد و این از برکاتی است که در میان ما شیعه است. اگر فلسفه نباشد، انسان گنگ است، بعد برایشان مثالی زدم که خیلی مورد توجّهشان واقع شد. گفتم در قرآن می‌خوانید که بنی‌اسرائیل وقتی با موسی (ع) مخالفت کردند و گفتند: إذهَبْ أنتَ و رَبُّکَ و قاتلاً و إنّا ههنا قاعِدون؛ یعنی خودت با خدایت برو بجنگ. بعد خدا هم آنها را عتاب کرد و فرمود: إنَّهُم یَتیهونَ فِی الأرضِ إربَعین سُنَه. در اثر آن گرفتار تیه شدند. چهل سال در بیابان می‌گشتند. صبح حرکت می‌کردند و تا شب بسیار راه می‌رفتند بعد می‌دیدند سر جای اوّلشانند و بسیاری از آنها در تیه هلاک شدند. گفتم: فلسفه غرب حکم تیه را دارد. شما را از این طرف به آن طرف می چرخاند و آخر هم چیزی دستتان را نمی‌گیرد امّا فلسفه اسلامی بنا می‌کند و صراحتاً می‌گوید هر جا عقلت نپذیرفت، قبول نکن. عقلی که خدا بین من و تو قرار داده، حاکم است. فلسفه‌ای که ما داریم، سرمایه‌ای است که را خدا عنایت کرده که گاهی عدّه‌ای کفران هم می‌کنند. کفران علم بدترین کفران است. فلسفه اسلامی یک علم است، عناد با آن یعنی چه؟! اصلاً این که عقل باید تابع شرع باشد، غلط است. عقل عِدل شرع است. به فرمایش امام موسی بن جعفر (ع): یا هشام! إِنَّ لِلّه علی النّاس حُجّتین: حجَّهٌ ظاهره و حجَّهٌ باطِنَه: أمّاَ الظّاهِرَه، فَهیَ الانبیاء و الرُسُل و الأئِمَّه و أَمّاَ الباطِنَه، فهِیَ العُقول. خدا دو حجّت مستقل دارد که روز قیامت با آنها بر ما احتجاج می‌کند: یک حجّت ظاهر و یک حجّت باطن. حجّت پیدا و آشکار، انبیا و رسل و ائمّه است و حجّتِ پنهانی هم عقول است. عقل اشتباه نمی‌کند. اگر اشتباهی است، در صغریات است نه در کبریات عقلی و لذا اگر ما قیاسی منعقد کنیم که در آن صغری و کبری هر دو عقلی باشند در آن اشتباه راه ندارد امّا وقتی صغری را از طبیعت می‌گیریم و کبری را با آن تطبیق می‌کنیم، کار خراب می‌شود. آنجا قوّه وهم دخالت می‌کند. این پاسخ آنها است که می‌پرسند: چرا بعضی از حکما اختلاف دارند؟ ولی با همه اینها فکری که ما داریم سبب می‌شود به عقل فعّال که متصل شویم و مسأله را بفهمیم و آنجا پیوند می‌خورد. فکر حدّ وسطی لازم دارد که ما باید آن را در صغری و کبری مراعات کنیم. ما آن حدّ وسط را در فکر به زحمت به دست می‌آوریم. امّا گاه به گفته شیخ الرّئیس ما یک مرتبه و بدون مقدمات متوّجه حدّ وسط می‌شویم که دیگر آن حرکت‌ها نیست. این را در فلسفه مشّاء حدس می‌نامند که وقتی اوج می‌گیرد حدس قدسی می‌شود. حدس قدسی به انبیا منحصر نیست. در تمام انسان هایی که دارای نبوغ‌اند یا وارسته هستند، منتها آن فرد اعلا؛ شیخ الرّئیس می‌گوید که این حدس یک چیز تشکیکی است، امر تشکیکی، یک مرتبه نازل دارد که از آن پایین‌تر نمی‌شود البته افراد قبیحی هستند که از این حدس‌ها چیزی ندارند. فرد اعلایی هم دارد که از آن بالاتر نمی‌شود و آن نبی است. او به قوّه حدس خود؛ یعنی عقلش بدون واسطه به مبدأ عالی مرتبط می‌شود. این را در لسان شرع، وحی می‌گوییم. بنابراین حرفی که این آقا گفته (پیغمبرها از درونشان علم می‌جوشد، بعد این علم را خودشان صورت‌بندی می‌کنند، حرف بسیار بی پایه و اساسی است و برخلاف تمام مبانی فلسفی ما خدا به پیغمبر می‌گوید: علَّمناکَ ما لَم تَکُن تَعلَم؛ یعنی آنچه را که نمی‌دانستی خدا داد. عرفا همین حدس قدسی را شهود می‌گویند. در باب فکر خصوصّیاتی است: اوّلاً فکر را با اختیار انجام می‌دهیم. ثانیاً ممکن است فکر به گفته شیخ الرّئیس بماند؛ هر چه فکر می‌کنید، به نتیجه نمی‌رسید. خصوصّیت سوم فکر این است که شما خودتان حجاب مطلب هستید. یعنی خودت را در میان می‌آوری و کار خراب می‌شود. گاهی إنّیت و خواسته‌های ما دخالت می‌کنند لذا می‌بینیم فکرمان گاهی اشتباه می‌کند. تا تخیّلات و تعلّقاتی در مغز آدم باقی باشد، انسان نمی‌تواند به آن واقع کما هو حقّه برسد. آن عارف می‌گوید: بِینی و بِینَکَ إنَّنی یُنازعُنی فَأرْفَعْ بِلُطفِکَ إنَّنی مِنَ البِینی؛ یعنی إنّنی نمی‌گذارد که ما متصّل شویم. نه این که من خدا شوم. به لطف خودت إنّنی را از میان بردار امّا گاه ممکن است حدس قدسی اختیاری هم نباشد. شما دنبال مطلب دیگری بودید و ناگهان در ذهن‌تان یک مطلب دیگر برق می‌زند. این می‌شود حدس. گاهی هم ممکن است دنبال مطلب بوده باشید، بدون فکر به حدس رسیدید. حدس هیچ وقت کند نمی‌شود، چون مستقیم روی مطلب می‌رود. موقعی که انسان حدس می‌زند، خودش را فراموش می‌کند و به اختیار خودش هم نیست و این باعث می‌شود که مستقیم سراغ مطلب برود. اگر همه تعلّقات را قطع کردید، تعلّقات خارجی تا برسی به خودت و تعلّق به خودت را هم قطع کردی؛ یعنی خودت را هم ندیدی . . . این که می‌گوییم ما تعلّقات را قطع کنیم؛ یعنی خود را نبینیم نه این که خودیّت ما از بین برود. خودیّت لازمه وجود ماست. در وحی هم همین‌طور است. وقتی نبی متصّل می‌شود، هم وحی را درک می‌کند و هم می‌فهمد که درست فهمیده است. دیگر به عرصه پایین نمی‌رسد که خراب شود. اگر رسید بدانید که آن کلام، کلام خدا نبوده. اگر رسیدید به جایی که کلام خدا را شهوداً درک کردید دیگر اشتباه در آن راه ندارد که این آقا با کمال وقاحت بنویسد ممکن است که قرآن هم اشتباهاتی داشته باشد. حتّی اموری هم که به شرع مربوط نیست، وحی است. ما کانَ لِبشرٍ أَن یُکَلِّمهُ الله إلّا وَحیاًً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أو یُرسِلَ رَسولاً. صورت اوّل، وحی بدون واسطه است که فقط برای پیغمبر ماست که در آن جبرئیل هم واسطه نیست. از امام صادق (ع)می‌پرسند: این حالتی که به پیغمبر (ص) در حال وحی دست می‌داد و گاهی آن حضرت بی‌حال می‌شد و اگر سوار بر شتر بود به شتر فشار می‌آمد و می‌خوابید، چه بود؟
امام (ع) فرمود: آن وقتی است که خداوند مستقیم با پیغمبر سخن می‌گفت.
پیغمبر (ص) خیلی تحمّل داشتند که نابود نمی‌شدند. تجلّی مطلق حق در این ظرفیّت وجودی چگونه بود؟ این چه ظرفیّتی است که موسی (ع) آن را خواست و خداوند فرمود: بدون واسطه برای تو نمی‌شود. و لمّا تجَلّی رَبُّه للجبل جعله دَکّاً فَخَرَّ موسی صَعِقاً
این تجلّی مطلق حق را پیغمبر تحمّل می‌کند. وحی مطلق این‌گونه است. در دیگر انواع وحی (أو مِن وَراء حجاب)، مثل وحیی که به موسی شد، درخت حجاب بود. خدا از درخت صدا زد: إنّی أنا رَبُّک. آنجا حجاب غیر جبرئیل است، درخت است. و در (أو یُرسِلَ رسولاً) خداوند جبرئیل را می‌فرستد. پیغمبر ما هر سه را داشته؛ هم وحی مطلق، هم من وراء حجاب و هم یُرسِل رسول. دیگر در آنجا اشتباه نمی‌شود؛ یعنی کلام خدا را شنیده است. پس این آقا مطابق کدام اصطلاح حرف می‌زند؟ آیا مطابق اصطلاح عرفا حرف می‌زند؟ یا مطابق اصطلاح حکما حرف می‌زند؟ یا مطابق ساخته‌های ذهنی خودش حرف می‌زند؛ خوب هرکس یک ساخته ذهنی دارد و ما ملزم نیستیم ساخته ذهنی همه را قبول کنیم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *