مدخل
آنچه سبب توجه و علاقه شخصی این جانب به موضوع فرهنگ و تمدّن اسلامی شد، در حقیقت فضای ذهنی سالهای تحصیلات تکمیلی بود که مرا به غور و بررسی در تاریخ طبّ اسلامی واداشت. دقت در تحولات تاریخ طب مسلمانان، ناخواسته انگیزهای شد تا به مطالعه سایر شاخههای علوم اسلامی نیز بپردازم و این خود آغازی بود برای توجه به زمینههای شکلگیری تمدن اسلامی و اوج و اعتلای آن. تحوّلات حاصل از انقلاب شکوهمند اسلامی و مسؤولیت محول اداری نیز سبب گشت تا در مأموریتهای متعدد که از فاصله زمانی یکسانی هم برخوردار نبود، به کشورهای اسلامی مسافرت نمایم. در آن سالها آنچه بیش از هر چیز توجه مرا به خود جلب میکرد، گسترش توجه به حفظ سنن و ارزشهای اسلامی در سطح این جوامع بود که میباید آن را ناشی از تحولات ایران اسلامی و رهبری سازنده امام خمینی قدّس سرّه برشمرد. این حضور پیوسته، مفروض ذهنیام درباره "تمدن اسلامی" را که سالها مرا به خود مشغول داشته بود، شکل منسجمتری بخشید و این فکر را در ذهنم قوت داد که آیا تمدن اسلامی در حال اوجگیری است؟ همیاری دوستانی همدل در دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی که با تلاش همکار گرامی جناب آقای مهندس عباس ملکی گردآمده بودند، سبب شد تا در جلستانی منظم کار مطالعه بر پروژه تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامی از اوایل سال ۱۳۷۵ آغاز شود؛ طرحی که به رغم مشکلات و گستردگی، اینک رو به انجام است.
فرضیه
در نگاهی کوتاه به تاریخ تمدن اسلامی در مییابیم که این دین الهی، موجودیت خود را با دعوت آغاز نمود؛ ۱ دعوت از مردم به ایمان و رستگاری، دعوتی که محل اعلام آن شهر مکه بود. حال اگر امر دعوت را مرحله نخست از شکلگیری فرهنگ و تمدن اسلامی برشماریم، مرحله بعدی به باور ما از زمان هجرت به یثرب و تشکیل حکومت اسلامی در آن شهر آغاز میشود. در این نخستین حاکمیت اسلامی، شاهد ظهور تمام ویژگیهای لازم برای دستیابی به یک تمدن جهانی هستیم؛ ویژگیهایی که آنها را تعریف نکردهایم، بلکه از مطالعه و ارزیابی آرا و عقاید فلاسفه تاریخ بدانها آگاهی یافتهایم. تمدن اسلامی پس از تشکیل حکومت، قدم در مرحلهای نهاد که از آن باید به "دوره گسترش" یاد کنیم؛ دورهای که اسلام نخست در منطقه و سپس فرامنطقه تعمیم یافت و از محدوده جغرافیایی مکه و مدینه خارج شد. این دوره گسترش اسلام شاید در پی وقایع سالهای آخر هجرت و نبردهای تبوک و موته خود را نمایان ساخت. بدین معنا که انتشار اسلام از جزیرهالعرب فراتر رفت و به منطقه نفوذ یکی از تمدنهای آن روز، یعنی تمدن روم شرقی وارد شد. ۲ همجواری اسلام با تمدنهای بزرگ آن روزگار؛ یعنی روم، ایران و مصر، خواه ناخواه زمینه ارتباط مسلمانان با این حوزههای تمدنی را فراهم آورد. از این نکته غافل نباید شد که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله پس از تثبیت حاکمیت خود که با عهد صلح حدیبیه اتفاق افتاد، امکان ارتباط مسلمانان با حوزههای تمدنی یاد شده را فراهم ساخت. ارسال نامه برای فرمانروایان این حکومتها اقدام عملیای بود که پیامبر با انجام آن، تمدن نوپای اسلامی را به مرحله جدیدی وارد ساخت. ۳ همین ویژگی یعنی گسترش و انتشار تمدن اسلامی در زمان خلفای راشدین، عهد اموی و عباسی نیز تداوم یافت، به طوری که در اواسط عهد عباسی، گستره تمدن اسلامی در سه قاره آسیا و افریقا و اروپا ظاهر شد و زمینه دستیابی مسلمانان به علوم و دانشهای پراکنده در شرق و غرب دنیای آن روزگار فراهم گردید.
پهنه دنیای اسلام در سوی شرق از منطقه ختا و ختن در چین امروزی تا منتهی الیه مغرب مسکون آن روزگار، یعنی مغرب اسلامی امتداد مییافت. این گستردگی در شمال، خط مستقیمی بود که از شمال چین به سواحل شمالی بحر خزر وصل میشد و تا ارتفاعات پیرنه در جنوب فرانسه ادامه پیدا میکرد، و در جنوب، خطی است از مجمع الجزایر موجود در آسیای جنوب شرقی به منتهیالیه جنوبی شبه جزیره هند در عرصه بحری، و جنوب صحاری خشک و بی حاصل آفریقا در پهنه برّی. با انتشار اسلام در این گستره عظیم که در بر گیرنده اقوام و زبانهای گوناگون بود، الفت و وحدت در میان مردمانی حاکم شد که تا پس از ظهور اسلام، محدوده جغرافیایی خود را صحنه نبردها و جدالهای بی حاصل نموده بودند. این پدیده، یعنی برقراری ارتباط بین اسلام و تمدنهای پیشین، زمینه تضارب آرا و افکار در سایه نهضت ترجمه را فراهم ساخت؛ نهضتی بزرگ که در تاریخ تمدن بشری به باور بسیاری، بی نظیر بود. در این دوره ما شاهد تلاشی گسترده و خالصانه بودیم که در سایه آن، تمدن اسلامی بتواند بر علوم و فنون پیشینیان دست یابد. در این عصر ترجمه و انتقال علوم، فقط رسایل پزشکی ترجمه شده به سریانی و عربی توسط اسحاق بن حنین و حنین بن اسحاق، پدر و پسری که در رأس مترجمان آن زمان قرار داشتند، افزون بر ۱۳۰ رساله و کتاب بود. ۴ بسیاری از متون علمی در زبان یونانی و اسکندرانی از جمله این آثار برگردان شده بودند. حوزه جغرافیایی دیگر که آثار برگردان شده بدان تعلق داشت، ترجمه متون ایرانی از زبان پهلوی توسط مترجمانی زبر دست همچون عبد اللّه بن مقفّع بود. ۵
اما براستی چه انگیزهای سبب شد تا در نام نهادن به این دوران از عهد انتقال علوم یاد کنیم؟ در واقع آنچه سبب انضمام اطلاق این عنوان به عصر ترجمه شد، اهتمام مسلمانان به دستیابی و انتقال آثار مکتوب کشورها و تمدنهای همجوار بود. به عنوان نمونه، اقدام مأمون عباسی ۶ برای انتقال کتب کتابخانه عظیم دربار روم شرقی ـ بیزانس ـ در راستای همین هدف به انجام رسید و به حدی این گونه آثار در دارالخلافه مسلمانان رواج یافت که رسایل افلاطون، ارسطو، اقلیدس و جالینوس در بغداد به راحتی یافت میشد و کتابخانههای بزرگی در جهان اسلام تأسیس گردید. ۷ انتقال این رسایل در حالی صورت میگرفت که اروپاییان مسیحی به دلیل حاکمیت تاریک کلیسا، چندان منزلتی را برای فلسفه و حکمت یونان و روم ملحوظ نمیداشتند. ۸ در برابر این تفکر، مسلمانان با نهایت اشتیاق به غور در این دانشها میپرداختند و میرفتند تا بدین وسیله زمینه را برای شکلگیری تمدنی جهانی آماده سازند. البته مسلمانان در کنار انتقال کتب، به دعوت از علما پرداختند و حتی در برخورد با بعضی از ایشان که پیرو ادیان دیگر بودند، تسامحی متکی بر اصول اسلام را روا داشتند.
شاخصترین نمونه این سماحت اسلامی، رفتار منصور عباسی با جبرئیل بن بختیشوع مسیحی نسطوری بود. ۹ این قبیل برخوردها نشان میدهد که حتی در اوج اقتدار اسلام، امر انتشار دین با قوه قهریه عملی نمیشد و همین مسأله، یعنی روحیه مسالمتجویی و همزیستی مسلمانان با سایر ادیان، فرصتی طلایی را فراهم آورد که بر اساس آن، ارتباط میان تمدنها شکلی نهادینه یافت. مرحله بعدی حرکت تمدنسازی شکلگیری معارف اسلامی با محور قرار گرفتن قرآن کریم بود و این امر از اواخر قرن دوم و سوم هجری آغاز شد و تا اوج آنکه قرن پنجم و ششم بود، ادامه یافت. با توجه به اینکه تمدن امر جامعی است، با دقت در اجزای تمدن، یعنی شاخههای مختلف علوم در مییابیم که مثلا ریاضی، نجوم، فیزیک و پزشکی دوران اوج خود را در همین فاصله زمانی طی کردهاند و بتدریج از درون همین تمدن، اجزا و شاخههای دیگری مانند شکل گرفتن ادب، هنر و عرفان رویید. شکوفایی ادب از قرن چهارم شروع شد و در قرن ۵-۷ به اوج خود میرسد، اما کم کم رو به نزول میرود. عرفان را هم اگر به دو شاخه عملی و نظری تقیسم کنیم، حائز همین ویژگی است، بدین تعبیر که قرون ۴-۶ هجری را عهد شکوفایی عرفان عملی و قرون ۶-۹ دوره اعتلای عرفان نظری باید برشمرد. هنر که از ۵-۶ رونق مییابد، به عنوان جزئی دیگر از این تمدن در قرون ۱۰-۱۱ اوج خود را پشت سر میگذارد و سپس به سوی انحطاط نزول میکند.
این مقطع زمانی یعنی قرون ۱۰-۱۱ هجری را باید عهدی شماریم که تمدن اسلامی از اوج و اعتلای خود فاصله میگیرد و بتدریج از آن پس، شعلههای تمدن اسلامی رو به کاستی میگذارد، تا حدی که در قرن ۱۲-۱۳ هجری عملا در مسیر افول میافتد. البته آنچه سبب این هبوط مدنیت در جهان اسلام میگردد دارای عوامل متعددی است. بخشی را باید به حساب علل درونی جامعه مسلمانان گذاشت و برخی عواملی است که از بیرون بر پیکره تمدن اسلامی لطمه وارد آوردهاند. عواملی همچون فساد و تجمل و انحطاط اخلاقی از جنبه درونی و توسعه استعمار و تهاجم فرهنگی، بعد بیرونی این تحول بود. اگر چه بسیاری میپنداشتند که این انحطاط اسباب نابودی بنیانهای تمدن اسلامی و مآلا کم رنگ شدن دین در جوامع اسلامی را پدید میآورد، گذشت زمان نشان داد که در واقع این دوران، فترتی بیش در مسیر تمدنسازی این دین الهی نبوده است. بیداری اسلامی که در نتیجه سرخوردگی متفکران مسلمان از اندیشههای نوگرایانه اروپاییان بود، بار دیگر این چرخ را که به سکون متمایل شده بود، به حرکت انداخت. اندیشههای سید جمالالدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده و عبدالرحمان کواکبی آغازی بر این تحرک همه جانبه بود؛ تحرّکی که از بررسی تاریخی تحولات اخیر جهان اسلام در مییابیم، حد و مرزی نمیشناخت. مقابله با توسعه و نفوذ استعمار و تهاجم فرهنگی بیگانگان در اشکال مختلف نمود یافت که یک نمونه آن را در فتوای مرحوم میرزای شیرازی در قضیه تنباکو میبینیم. آن جا که به گفته مرحوم کربلایی، در دکانهای یک کشور مسلمان (ایران) زنان و دختران فرنگی به بهانه فروش توتون و تنباکو از جوانان مسلمان دلربایی میکنند. ۱۰ پس مسأله انحصار توتون و تنباکو، یک امر استثماری بود که در کنار خود، عوارض فرهنگی به مفهوم تهاجرم فرهنگی داشت. بنابراین، فتوای تحریم تنباکوی میرزای شیرازی هم مبارزه با انحصارات خارجی است و هم مقابله با نفوذ فرهنگی که نهایتا به بیداری جامعه اسلامی میانجامد.
بر این اساس، عنصر بیداری مجدد اسلام که ما در آن سالها شاهد بودیم، بر پایه دعوت شکل گرفت. دعوت دوباره به حفظ و صیانت از ارزشهای اسلامی و مفاهیم قرآنی. بنابراین بار دیگر در این دور تاریخی عصر دعوت آغاز میشود؛ عصری مشابه آنچه در مکه گذشت. در مکه دعوت به ارزشهای اسلامی بود و در این دوره اخیر دعوت به بازگشت به ارزشهای اسلامی. پس اگر قائل شویم به آنچه خردگرایان در تاریخ علل و عوامل مشابه مینامند و مشاهده مجدد علل و عواملی مشابه را دلیل برای پیشبینی معلول مشابه میشمارند، باید بگوییم آنچه در صدر اسلام و در پی دعوت اسلامی مکه حادث شد، تشکیل حکومت در مدینه بود.حال آیا در این دوره که پس از فترت پدید آمده، با امر دعوت مجدد حادث شد، ما شاهد تشکیل حاکمیت اسلامی مشابه و منطبق با معیارهای حکومت پیامبر عظیمالشأن اسلام صلّی اللّه علیه و آله در مدینه النبی بودیم؟ در پاسخ باید اذعان کنیم تقریبا در سالهای اخیر حرکتهایی در این زمینه انجام شد. برپایی حکومت اسلامی با محور قرار گرفتن اصل حاکمیت و ولایت فقیه توسط مرحوم سید عبدالحسین لاری، درخششی خیره کننده اما حاکمیتی مستعجل داشت، که اگر چه عمرش کوتاه بود، نفس تشکیل آن در ایران حائز اهمیت است. ۱۱
از آن زمان، ما شاهد نهضتی برای برپایی حکومتی اسلامی بودیم که هدف آن نیل به کمال مطلق که همان کمال عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله در مدینه است، میباشد. این تلاشها اگر چه عاری از لغزش و مصون از خطا نماند و بعضا از مسیر اصلی منحرف شد، اما اصل تداوم حرکت بیانگر آن است که این اشتیاق یا میل برای اعتلای تمدن اسلامی که در پی ایجاد حاکمیت رخ مینماید، در میان جوامع اسلامی احیا شده است. تجربههای تلخ میرزا کوچک خان جنگلی و شیخ محمد خیابانی، دو روحانی که در پی ایجاد ساختار حکومتی بودند، اگرچه به شکست انجامید، سرانجام در کنار عوامل دیگر، زمینه را برای تشکیل حکومت اسلامی در ایران به رهبری حضرت امام خمینی قدّس سرّه فراهم کرد. این نهضت فقط منحصر به یک بخش از جغرافیای سیاسی جهان اسلام یعنی ایران نبود، بلکه امروزه در سایر نواحی از جمله ترکیه که همه همت دشمنان اسلام بر آن است که در آن یک حکومت لائیک ایجاد کرده، دین را از دنیای جامعه مسلمان آن جدا کنند، ما شاهدیم که اسلامگرایان پس از سالهای متمادی بی دینی تحت رهبری نجمالدین اربکان با اقبال عامه جامعه ترکیه مواجه شدهاند. در سودان حسن ترابی و پیروانش به دنبال احیای ارزشهای اسلامی و اجرای شریعت اسلامی هستند. ۱۲
حال با توجه به سیر تاریخی ارائه شده در مییابیم بازگشت به ارزشهای اسلامی، مرحله اول تجدید حیات تمدن اسلامی است؛ مرحلهای که در پی آن شاهد تشکیل حکومت خواهیم بود و نمونههایی از آن را نیز یاد کردیم. در اینجا این فرضیه مطرح است که اگر مسیر تمدن اسلامی بدانگونه که اشاره کردیم باشد، پس ما میتوانیم امید واثق داشته باشیم جهان اسلام باز در حال طی همان مسیری است که قرن اول هجری قدم در آن نهاده بود؛ یعنی حرکتی صعودی به سوی کسب معارف و علوم و طبعا شکوفایی و تمدنسازی مجدد؛ البته به شرطی که عوامل غیر قابل پیشبینی درونی و بیرونی بدان آسیبی نرسانند.
بررسی چند پرسش
این اثر در حقیقت، در پی اثبات فرضیهای است که به طور مفصّل مطرح گردید؛ یعنی تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامی. اما قبل از پایان این مختصر، باید به چند شبهه یا پرسش دیگر هم پاسخ داد. نخست آنکه آیا نام این پدیده را باید "فرهنگ و تمدن اسلامی نهاد" یا "فرهنگ و تمدن مسلمانان"؟ چرا که جهان اسلام در این دوران آن چنان که باید، احکام و دستورات اسلام را محترم نمیشمارد. بنابراین، آنچه مسلمانان حاضر به دنبال آن میباشند، صرف اسلام نیست، بلکه مدنیتی است که اسلام شالوده اصلی آن است. پاسخ بدین سؤال چنین است که آنچه سبب شد تا این تمدّن شکل گیرد، صرفا اسلام بوده و اثر اساسی دین اسلام در طی این روند انکارناپذیر است، زیرا اگر سرزمینهای فتح شده توسط مسلمانان دارای این توانایی، یعنی پرورش استعدادهای درخشانی چون ابو علی سینا، محمد بن زکریای رازی، ابو ریحان بیرونی، محمد بن موسی خوارزمی میبودند، چرا در دوران قبل از اسلام از ظهور چنین نوابغی ناتوان بودند، ۱۳ و اگر مسلمانان در مکه و مدینه میتوانستند بر همه علوم و دانشها احاطه یابند، پس چرا پیش از آغاز فتوح، برجستگانی این چنین در میان ایشان روی ننمود؟ باید گفت که تحقیقا این دو مقوله، یعنی نقش اسلام و مسلمانان در تمدن اسلامی قابل تفکیک نیست و اگر مصمّم به جدایی این دو اصل گردیم، باز به همان بلیّهای دچار خواهیم شد که آنچه را صورت واقع ندارد، مورد توجه قرار دهیم و بگوییم تمدن ایرانی، تمدن عربی، یا…در حالی که تمدن ایرانی هیچ گاه پیش از اسلام به آن درجهای که ایرانیان پس از اسلام بدان دست یافتند، نائل نگردید و اعراب هم طی عهد جاهلی، هیچ گاه از همان سطح عرب بیابانگرد و شهری خارج نشدند، اما اسلام عاملی شد تا فرهنگ اسلامی زمینه را برای شکوفایی تمدنی هموار سازد که به قول نه ایرانی است و نه عربی، در حالی که به روایتی هم ایرانی است، هم عربی، هم هندی و هم ترکی، «فکرش ایرانی، زبانش عربی، خیالش هندی و بازویش ترکی» است. ۱۴
نکته دیگر که بعضا به ذهن افراد خطور میکند، این است که با توجه به نقش غیر مسلمان در تاریخ تمدن اسلامی، آیا میتوانیم رشد علوم را ناشی از اسلام برشماریم، یا خیر؟ این شبهه از آن جا ناشی میشود که برخی از شخصیتهای علمی جهان اسلام، یا غیر مسلمان هستند، یا تازه مسلمان که این علوم را از پدران خویش به ارث بردهاند؛ اشخاصی چون علی بن عباس مجوسی اهوازی، علی بن ربّن طبری یا جبرئیل بن بختیشوع و…؟ در پاسخ بدین پرسش باید توجه داشت حضور بسیاری از چهرههای غیر مسلمان در تمدن اسلامی، امری مذموم نیست که مایه وهن مقام شامخ علمی مسلمانان گردد، چرا که اولا، تعداد چنین شخصیتهای علمی بدان اندازه نیست که نقش ایشان بر علوم اسلامی سایه افکند و ثانیا همین افراد غیر مسلمان که برخی از آنان مهاجر به حوزه اسلام بودند، یا به دعوت مسلمانان رهسپار بلاد اسلامی شدند، در دیار خود نه تنها جایگاهی نداشتند، بلکه با مشکلات امنیتی هم روبرو بودند. خاندان بختیشوع اگر به بیزانس یا روم شرقی برمیگشتند، به دلیل اعتقادشان بر مذهب نسطوریوس مورد تکفیر واقع میشدند. ۱۵ این امری مسلم است که در یک خلأ یا فقدان امنیت، علمی رشد نمیکند و تمدنی شکل نمیگیرد و پزشکی این چنین پدیدار نمیگردد، بلکه آنچه اسباب تعالی و رشد شخصی ایشان را فراهم میآورد، سماحت و علمپروری جهان اسلام است و به واقع اگر از این منظر به موضوع بنگریم، در مییابیم که چنین افرادی پیش از آنکه منّتی بر تمدن اسلامی داشته باشند وامدار تمدن اسلامی هستند.
تعاریف
حال در ادامه بررسی موضوع، باید بار دیگر به بحثهای اساسی بازگردیم و تعاریف دقیقی را از واژهها و مفاهیمی که مد نظر داریم، ارائه نماییم.وقتی از فرهنگ و تمدن اسلامی سخن به میان میآید، ما باید نخست اثبات کنیم که دین اسلام دارای تمدن و فرهنگ خاص خود بوده است.پس بناچار باید نخست به ارائه تعاریفی دقیق از این دو واژه مبادرت کنیم و بدین وسیله منظور خود را از آنچه فرهنگ و تمدن اسلامی مینامیم، بیان کنیم و از آن جا که هدف نهایی ما در این اثر، اثبات این است که تمدن اسلامی در مسیر تجدید حیات و عظمت خود گام بر می دارد، شایسته است در آغاز مقاله، بنیانهای استواری را پی افکنیم که قابلیت تحمّل این بنای معظم را داشته باشد. به طور کلی هر تعریف وقتی بیان میشود که ما در ذهن یا عمل با سؤالاتی بسیار روبرو شویم.در بحث فرهنگ و تمدن اسلامی نیز پرسشهای فراوانی در آغاز راه هر پژوهندهای قرار میگیرد. سؤالاتی از این دست که تعریف تمدن و فرهنگ چیست؟تفاوتهای این دو کدام است؟آیا یک جامعه متمدن در مسیر تکاملی خود باید دارای فرهنگ برجستهای باشد؟آیا فرهنگ جزئی از تمدن است؟یا فرهنگ مقدّم بر تمدن است؟رابطه بین این دو مفهوم چیست؟عوامل مؤثر در زایش و اعتلای تمدنها کدام است؟آیا این عوامل در بررسی تاریخی تمدن اسلامی نقش داشتهاند که بتوانیم عنوان تمدن را به تمدن اسلامی اطلاق کنیم؟چه عواملی موجب فرسایش تمدنها میگردد؟چرا غربیها سعی دارند تا فرهنگ را به عنوان بخشی از تمدن معرفی کنند؟آیا تمدن فاقد فرهنگ در طول حیات خود با مشکل روبرو خواهد شد؟ فرضیه برخورد تمدنها چیست؟این فرضیه چه نتایجی را به دنبال خواهد داشت؟و…
اینها سؤالاتی است که عدم نپرداختن بدانها سبب میگردد تا پژوهشگر در تحقیق خود از مسیر اصلی خارج شود، چرا که یک محقق وقتی میتواند به دنبال موضوعی برود که تعریفی دقیق و تا حد امکان، جامع و مانع از موضوع داشته باشد.برای این کار، یعنی ارائه تعریفی دقیق باید به موضوع از ابعاد گوناگون یا از دیدگاههای مختلف نظر افکند و پس از بررسی مهمترین آراء و نظرات ارائه شده، تعریفی ارائه کرد که هر نظر یا دیدگاهی را در بر گیرد. در مورد لفظ«تمدّن»باید این نکته را در نظر داشت که تمدن، مفهومی بدیع و جدید است و لذا در بسیاری از مواقع که درباره آن قضاوتی صورت میگیرد یا حکمی صادر میشود، میباید درصدی خطا را معقول و منطقی دانست.تمدن کلمه و مفهومی است که ما انسانهای قرون جدید ساختهایم و بر اساس آن، تاریخ محدودهای انسانی و جغرافیایی را از ابعاد مختلف هنری، علمی، اقتصادی و…موردبحث قرار میدهیم. بی شک اگر به مردمانی که در یکی دو قرن پیش و قبل از آن میزیستند کلمه تمدن را میگفتیم، یا برای آنها بی معنی مینمود، یا تنها مفهوم لغوی آن را در نظر میآوردند و به هر حال از آنچه ما امروز از آن منظور میکنیم، دور بودند.این ویژگی در مورد مفاهیم دیگری همچون فرهنگ، تاریخ و توسعه نیز صادق است.از آن جا که اختلاف نظرات بسیاری در تعریف و تبیین هر کدام از این مفاهیم به سبب این بدیع بودن وجود دارد، لذا باید بروز شبهاتی را در خصوص مباحث مربوط به این مفاهیم با توجه به تعریفی که برگزیده میشود، انتظار داشت؛ هر چند سعی بر این خواهد بود که از این نقیصه تا حد امکان پرهیز شود.
تعریف تمدن از منظر علمای مغرب زمین و تازهترین سخنی که در این موضوع بیان شده، یعنی تعریف ساموئل هانتینگتون، ۱۶ چنین است که تمدن، بالاترین گروهبندی فرهنگی و گستردهترین سطح هویت فرهنگی به شمار میآید. ۱۷ هنری لوکاس، تمدن را پایهای به هم تنیده شده میداند که همه رویدادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی هنر و ادبیات را در برمیگیرد. ۱۸ یک اندیشور با پرداختن به لفظ تمدّن مینویسد:تمدن واژهای است برای توضیح مراحل معینی از تحوّل اجتماعی. ۱۹ در برابر این نظر، مورخ معروف آرنولد توین بی معتقد است تمدن، حاصل نبوغ اقلیت مبتکر و نوآور است؛ ۲۰ یعنی طبقه ممتازی در جامعه که واجد نبوغ، ابتکار و نوآوری است و در اثر تحوّلات و سیر تکامل جامعه، تمدن را پدیدار مینماید. از میان سایر تعابیر پژوهشگران غربی، سخن آلفرد وبر که تمدن را محصول علم و تکنولوژی میداند، با اندیشه ویل دورانت درباره این واژه نزدیکی دارد، چرا که ویل دورانت در اثر ارزشمند خویش مینویسد وقتی فرهنگ عمومی به حدّ معینی برسد، فکر کشاورزی تولید میشود. او در حقیقت این تعریف را از معنای لغوی واژه تمدّن به مفهوم شهرنشینی اقتباس کرده است. ویل دورانت در ادامه میگوید در محل برخورد راههای بازرگانی و شهرهاست که عقل مردم بارور میشود.به باوری تمدنی در پی تعالی سجایای اخلاق و خصلتهای نیک آدمیان پدید میآید؛نظری که در میان عوام نیز شایع است؛یعنی کسی که دارای اخلاق پسندیده و حسن معاشرت باشد، آدم متمدنی محسوب میشود.از نظر دورانت، شهر میتواند محل برخورد راههای تجاری باشد و بین این دو مفهوم، اثر متقابل است. در شهر است که عدهای از مردم به فکر ایجاد مرکز علم و فلسفه و ادبیات و هنر میافتند؛سخنی که مؤلف تاریخ تمدن آن را به تمثیل چنین بیان میدارد:«مدنیت در یک کلبه برزگر آغاز میشود و در شهرها به گل مینشیند.»شروعش را از کشاورزی میداند و تکاملش را در شهرنشینی میبیند. ۲۱
این تعابیر و تعاریف، ویژه اندیشوران مغرب زمینی بود، اما از نظر شرقیها برداشت دیگری برای تمدن نیز وجود دارد.ابن خلدون تونسی ۲۲ به عنوان قدیمترین متفکر مسلمان که از فلسفه تاریخ سخن میگوید، تمدن را حالت اجتماعی انسان میداند، ۲۳ اما یک اندیشمند دیگر شمال آفریقا قرنها بعد از اظهار نظر ابن خلدون تونسی مینویسد:تمدن مجموعه عوامل اخلاقی و مادی است که به یک جامعه فرصت میدهد که برای هر فردی از افراد خود در هر مرحلهای از مراحل زندگی از طفولیت تا پیری، همکاری لازم را برای رشد به عمل آورد و تمدن موجب مصونیت زندگی انسان و تأمین روند حرکت و فراهم نمودن ما یحتاج فرد است و همچنین وسیلهای است برای حفاظت از شخصیت ملی و دینی او. ۲۴ افزون بر این دو دیدگاه، در ایران سید حسن تقیزاده مقصود از تمدن را نهضت علمی، صنعتی، اجتماعی، سیاست و مدنی توأم با آزادی میداند و معتقد است که این نهضت طی پنج یا شش قرن گذشته در اروپا و بعدها در امریکا پیدا شده و رفته رفته تکامل یافته است. ۲۵ یک ادیب و متفکر جامعهشناس معاصر نیز تمدن را واجد جنبه عینی و علمی دانسته، آن را تأمین کننده پیشرفت انسان در هیأت اجتماع میداند.البته او پیشرفت را پیشرفت مادی انسان یاد میکند. ۲۶
تعریف تمدن
حال در یک جمعبندی کلی و با توجه به مجموعه این تعاریف، شایسته است تا ما نیز تعریفی را از آنچه به عنوان تمدن در ذهن داریم، ارائه کنیم.آنچه را ما ذکر میکنیم، در حقیقت این است که:تمدن میتواند حاصل تعالی فرهنگی و پذیرش نظم اجتماعی جامعهای باشد که از شرایط بربریت یا بادیهنشینی خارج شده و قدم در شاهراه نهادینه شدن امور اجتماعی نهاده است، یا به گفته ابن خلدون عمران یافته است.به تعبیری جامعهای که با ایجاد حاکمیت نظمپذیر شده، مناصب و پایگاههای حکومتی تشکیل داده، تا بر حفظ نظم نظارت نمایند و از حالت زندگی فردی به سوی زندگی شهر و شهرنشینی روی آورده و در این مقطع به رشد و تعالی فضایل و ملکات انسانی، چون علم، هنر و… پرداخته است، چنین جامعهای از نظر ابن خلدون حائز مدنیت است.
ارتباط تمدن با فرهنگ
در این بخش لازم است به یک نکته توجه کنیم و آن اینکه با توجه به تعاریفی که یاد شد و در برخی از آنها مفهوم فرهنگ در تمدن وارد گردیده بود، جای آن است که به این سؤال پاسخ دهیم که آیا فرهنگ جزئی از تمدن است، یا اینکه یک جامعه متمدن لزوما باید از فرهنگ برجستهای نیز برخوردار باشد؟ در پاسخ به بخش اول باید گفت به رغم ارتباط فرهنگ و تمدن، این دو لازم و ملزوم یکدیگر به شمار نمیآیند.این امری ممکن است که فرهنگی پس از اعتلا اسبابی را فراهم سازد که جامعه وابستهاش به مدنیت دست یابد.از سوی دیگر، یک جامعه میتواند صرفا بر پایه اقتباس از تمدنی دیگر رشد یافته، متکی به تمدنی گردد که با تمدن مادر تفاوتهایی دارد.شاید دقیقترین نمونه از این دست، تمدن امریکایی باشد که اگر چه از تمدن اروپایی اقتباس شده، اما فاقد همه ویژگیهای آن مدنیت مادر است و حتی خود دارای صفاتی است که امروزه تمدن اروپایی را از امریکایی متمایز میسازد.اما از سوی دیگر بیان این نکته نیز قابل تأمل به نظر میرسد که وجود یک فرهنگ برای جامعهای غیر متمدن، امری انکارناپذیر است؛مثلا بومیان استرالیا و آفریقا که تمدنی ندارند، واجد فرهنگ بومی خود هستند؛ یعنی مجموعهای از باورها، اعتقادات، آداب و رسوم و سنّتها را دارا میباشند.بنابراین، مجموعههای انسانی هر چند ابتدایی باشند، واجد فرهنگ خاص خود هستند.
حال با مشخص شدن برداشت ذهنی ما از تمدن این نکته مطرح میشود که تعریف ما از فرهنگ چیست؟ تاکنون تعاریف بی شماری از فرهنگ توسط صاحبنظران ارائه شده است که هر یک به نوعی بیانگر دیدگاههای فکری واضعان آن است ۲۷ ، اما به اعتقاد ما فرهنگ شامل مجموعه سنتها، باورها، آداب و اخلاق فردی یا خانوادگی اقوامی است که پایبندی ایشان بدین مفاهیم، اسباب تمایزشان را نسبت به سایر اقوام و قبایل مشخص خواهد کرد.به سخن دیگر، فرهنگ مجموعه باورهای فردی یا گروهی خاص است و چون باورهای امری ذهنی است، پس فرهنگ جنبه عینی ندارد، در حالی که تمدن میباید عینی باشد.همچنین میتوان پنداشت که فرهنگ با ذات وجود انسان ارتباط دارد و فضایل و کمالات انسانی از طریق فرهنگ به انسان آموخته میشود و از این وجه شاید بتوان اظهار نمود فرهنگ فصل ممیّز بین انسان و حیوان است. در این مرحله اگر رابطه فرهنگ و تمدن را در همین تعاریف محدود ارائه شده نیز دنبال نماییم، درک میکنیم که از جهت معنایی هم این دو تعریف در خصوص مفاهیم یاد شده، قابل انطباق با معنای لغوی هر دو واژه است.تمدن در عربی از«مدن» اخذ شده که معنای آن اقامت کردن است ۲۸ و در زبانهای اروپایی از جمله انگلیسی، امروزه واژه civilization را به این مفهوم اطلاق مینمایند که آن هم به معنای استقرار یافتن است ۲۹ که در تعریف اجتماعی، همان شهر نشینی است.اما فرهنگ که culture است در ادبیات لاتینی به مفهوم پرورش نفس آمده و در زبان یونانی باستان فقط مفهوم پرورش از آن استفاده میشود. ۳۰ و این دو معنا تقربا با آنچه ما از این دو واژه در عمل برداشت میکنیم، تشابه دارد، چرا که ما در عمل معتقدیم اگر انسانی نفس خویش را پرورش داد و تربیت کرد، آدم با فرهنگی است، ولی درباره تمدن معتقدیم آدمی متمدن است که بتواند اجتماعی زندگی کند، تعاون داشته باشد، حکومت درست نماید، امور اجتماعی خود را نهادینه و قانونمند نماید و…، و اگر فرد یا جامعهای دارای این ویژگیها باشد، او را شخص یا گروهی متمدن مینامیم.
پی نوشتها
۱٫قرآن کریم، در سوره شعراء، آیه ۲۱۴ به همین نکته اشاره دارد.
۲٫در آن دوران، ملوک غسانی که در سرزمینی میان بادیه الشام و ارتفاعات شرقی فلسطین سکونت داشتند، خود را تحت حمایت دولت روم شرقی(بیزانس)قرار داده بودند و در نبردهای سپاهیان رومی به خاک ایران همواره به صورت پیشقراولان آن دولت عمل مینمودند. غسانیها از اعراب جنوبی(یمنی)بودند که پس از در هم شکسته شدن سد مأارب به صفحات شمالی شبه جزیره عربستان روی آورده و در برابر منادزه که از ایران جانبداری کرده و ملوک حیره نیز نامیده میشدند، قرار داشتند.
۳٫پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نخست چهار نامه به نجاشی پادشاه حبشه، هراکلیوس امپراتور روم شرقی، مقوقس وزیر هراکلیوس و فرماندار مصر و خسرو پرویز کسرای ایران نوشت و ایشان را به اسلام خواند، اما چون ایشان از دادن پاسخهای روشن ابا نموده، یا همچون خسرو پرویز واکنش تندی نسبت به رسایل پیامبر نشان دادند، آن حضرت مصمم شد تا به مکاتبه با حکام و کارگزاران ایشان و رؤسای قبایل عرب مبادرت ورزد و از این راه توانست باب مکاتبه را با کارگزاران خسرو پرویز در یمن و بحرین گشوده، زمینه اسلام آوردن ایشان را فراهم سازد.برای اطلاع بیشتر، بنگرید به: محمد حمید اللّه، نامهها و پیمانهای سیاسی حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و اسناد صدر اسلام، (تهران، سروش، ۱۳۷۴)، ص ۳۹۷-۱۰۱٫
۴٫محمود نجم آبادی، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۶۶)، ص ۲۵۸-۲۴۸؛همین نویسنده، دوران ترجمه کتابهای طبی در تمدن اسلامی، (تهران، ۱۳۴۹).
۵٫درباره نقش بیتالحکمه در ترجمه و انتقال علوم و احوال مترجمان بزرگ وابسته به این نهاد علمی در تمدن اسلامی، نگاه کنید به: ذبیح اللّه صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، (تهران، امیر کبیر، ۲۳۵۶)، ص ۹۱-۴۸٫
۶٫در خصوص اقدامات مأمون عباسی در این زمینه، بنگرید به:جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر کلام، (تهران، امیر کبیر، ۱۳۵۲)؛ص ۵۵۹-۵۵۱؛احمد امین، ضحی الاسلام، (قاهره، ۱۳۵۱)، ج ۲، ص ۶۲-۵؛احمد فرید رفاعی، عصر مأمون، (قاهره، ۱۳۴۶).
۷٫درباره کتابخانههای جهان اسلام طی آن دوران، بنگرید به:اسماعیل حاکمی، «سهم ایرانیان در تأسیس کتابخانههای اسلامی تا قرن هشتم هجری»، نشریه سمینار کتاب و کتابداری، (مشهد، ۱۳۶۰)؛عبد الستار حلوجی، لمعات من تاریخ الکتب و المکتبات، (قاهره، ۱۹۹۱)؛ عبد اللطیف صوفی، لمعات من تاریخ الکتاب و المکتبات، ترجمه شعبان عبدالعزیز خلیفه، (قاهره، ۱۹۷۳).
۸٫درباره این دوره، بنگرید به:ویل دورانت، تاریخ تمدن، عصر ایمان، ترجمه ابوطالب صارمی و دیگران، (تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۸)، ج ۴، بخش اول، ص ۱۰۵۹-۵۶۶٫
۹٫تاریخ طب در ایران پس از اسلام، زیر نویس ص ۶۱-۵۲٫
۱۰٫پیرامون آراء و افکار مرحوم کربلایی.بنگرید به: علی اکبر ولایتی، مقدمه فکری نهضت مشروعیت، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،۱۳۶۸).
۱۱٫درباره قیام مرحوم لاری، بنگرید به:محمد تقی آیت اللهی، ولایت فقیه زیربنای فکری مشروطه مشروعه، (تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۳).
۱۲٫در هنگامی که مسؤولیت تصدی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران را داشتم، وزیر خارجه پیشین آلمان طی پیامی از ایران درخواست کرد تا جمهوری اسلامی ایران از نفوذ خود در سودان استفاده کند و از رهبران مسلمان سودان بخواهد تا از اجرای شریعت اسلامی در آن کشور خودداری شود.از مضمون سخنان او دریافتم که خود وی نمیداند شریعت چیست، چرا که از ما که خود حامی و مجری شریعت اسلامی هستیم میخواست توان خود را به کار گیریم تا زا احیای شریعت اجتناب شود.
۱۳٫این پدیده یعنی پرورش استعدادهای سرزمینهای اسلامی در سایه فرهنگ و تمدن اسلامی، در حالی صورت پذیرفته است که عموما این مناطق در پیش از اسلام از تمدن برخوردار بودند؛برای مثال منطقه خراسان بزرگ که خیل عظیمی از اندیشوران جهان اسلام از آن ناحیه برخاستهاند، قبل از اسلام به عنوان یکی از مناطق آباد در تمدن ایران عهد ساسانی جای داشت.
۱۴٫عبدالحسین زرینکوب، کارنامه اسلام، (تهران، امبیرکبیر، ۱۳۶۹)، ص ۳۱٫
۱۵٫پیرامون مذهب نسطوریان، بنگرید به:ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی، توضیح الملل، ترجمه سید محمد رضا جلالی نائینی، (تهران، اقبال، ۱۳۶۲)، ج ۱، ص ۳۵۰-۳۴۸٫
۱۶٫ساموئیل هانتینگتون استاد علوم سیاسی و رئیس کنونی انستیتوی مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد است.وی در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر عضو شورای امنیت ملی آمریکا بود و به عنوان یکی از نظریه پردازان سیاست خارجی امریکا به شمار میآید.
۱۷٫ساموئل هانتینگتون، نظریه برخورد تمدنها، ترجمه مجتی امیری، (تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۷۴)، ص ۴۷٫
۱۸٫هنری لوکاس، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، (تهران، کیهان، ۱۳۶۶)، ج ۱، ص ۱۶، ۷٫
۱۹٫بنگرید به:مرتضی نبوی و محمد حسین ملایری، «جوامع تمدن ساز، پویایی و میرایی تمدنها»، مجلس و پژوهش، سال دوم، ش ۷، فروردین ۱۳۷۳، ص ۱۶-۹٫
۲۰٫منیر البعلبکی، موسوعه المورد، ج ۳، ص ۲۸٫
۲۱٫ویل دورانت، تاریخ تمدن:مشرق زمین گاهواره تمدن، ج ۱، ص ۵٫
۲۲٫پیرامون آرای ابن خلدون در این باب، بنگرید به:عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۳۶)، ج ۱، ص ۶-۷۵٫
۲۳٫ایولاکوست، جهان بینی ابن خلدون، ترجمه مظفر مهدوی، (تهران، انتشار ۱۳۶۳)، ص ۱۸۳٫
۲۴٫اسعد عمرانی، مالک بن نبی اندیشمند مصلح، ترجمه صادق آئینهوند، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۹)، ص ۱۹۹-۱۹۸
۲۵٫«جوامع تمدنساز، پویایی و میرایی تمدنها.»
۲۶٫محمد علی اسلامی ندوشن، فرهنگ و شبه فرهنگ، (تهران، یزدان، ۱۳۷۱)، به نقل از: هانتینگتون، همان کتاب، ص ۳۸٫
۲۷٫برای اطلاع بیشتر در خصوص تعاریف فرهنگ، بنگرید به:محمد تقی جعفری، فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳)، ص ۷۳-۱۱٫
۲۸٫علی اکبر نفیسی، فرهنگ نفیسی، (تهران، خیام، ۲۵۳۵)، ج ۵، ص ۳۲۲۶٫
۲۹٫oxford advanced iearner''s dictionary,)london,oxford university pers 2991(.PP.302
۰۹۲-۱۹۲٫
۳۰٫همان؛فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، ص ۵۰٫