• کارشناس:سعید زیبا کلام
  • زمان:شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۸
  • مکان:سالن همایشهای دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی

خلاصۀ سخنرانی حجّت الاسلام و المسلمین سیّدمهدی میرباقری و دکتر خسرو باقری
 در همایش مطالعات اسلامی در علوم انسانی(۱)
 22/9/1388
استاد میرباقری :    
آیا علم دینی ممکن است ؟ و اگر ممکن است ، ملاک دینی بودن یک علم چیست؟
 برای این¬که از منظر جامع¬تری به بحث نگاه کنیم ، آن را به بحث از مناسبات علم و دین تعمیم می¬دهیم . این بحث از شعب بحث دین و تمدّن است . نگاه¬های متفاوتی در نسبت بین دین و تمدّن وجود دارد .  موضوع بحث ، نظریّاتی که در آنها دین مادّی تفسیر می¬شود نیست بلکه ناظر به کسانی هستیم که برای دین یک حقیقت قدسی  قائلند، به خصوص روشنفکران دنیای اسلام .
 سه نگاه در نسبت بین دین و تمدّن وجود دارد : یک عدّه معتقدند که دین در تمدّن سازی دخالتی ندارد و اگر بخواهیم به تمدّنی برسیم که نیازهای متکامل بشر را ارضا بکند ، باید به یک تمدّن بشری از نوع مدرنیته، دست بیابیم . و چون تنها تمدّن شناخته شده و فعّال در حیات اجتماعی ، مدرنیته است ، معتقدند که باید مدرنیته را بپذیریم و اگر قرار است بین تجدّد و دین تعاملی واقع شود ، تحوّلِ در دینداری و معرفت دین به نفع جریان مدرنیسم است.
در نگاه دوّم می¬توان بین دین و تمدّن تعاملی برقرار کرد و تمدّن موجود بشر را با دین آشتی داد. در این نگاه به دنبال مدرنیتۀ اسلامی هستند. 
در نگاه سوّم به تمدّن اسلامی معتقد هستند ؛ یعنی می¬گویند : تمدّن باید مبتنی بر پایه¬های اسلامی ایجاد شود .
قاعدتا ًمعرفت شناسی ، دین شناسی و غرب شناسی طرفداران تمدّن اسلامی با طرفداران مدرنیتۀ اسلامی و طرفداران مدرنیزاسیون  متفاوت است . کسانی که به تجدّد معتقدند ، به علم دینی معتقد نیستند ؛ یعنی بین علم و دین، به مفهوم جدیدش ، گسست قائلند . آنها که به علم دینی معتقدند ، رویکردهایشان تفاوت می¬کند . طبق یک نظر باید فلسفه های علوم را بر  فلسفۀ مطلق اسلامی پی¬ریزی کنیم و از این طریق در ساحت¬های علمی تحوّل ایجاد کنیم . کسانی هستند که به تحوّل در روش علوم معتقدند و تحوّلِ در روش علوم انسانی را دنبال می¬کنند . یک نگرش دیگر این است که تحوّل در مقیاس فلسفۀ چگونگی اتّفاق بیفتد که عهده¬دار هماهنگ¬سازی کلّ معرفت¬های اجتماعی است . معرفت¬های اجتماعی باید بر محور دین متحوّل شوند ؛ یعنی معتقد نیست که باید روش علوم را تغییر دهید بلکه باید کلّ معرفت¬های اجتماعی ، به عنوان یک منظومۀ معرفتی ،  برمحور دین هماهنگ سازی شود. بنابراین نظام روش¬ها ، نظام روش تحقیق و مدیریت تحقیقات باید متحوّل شود .کلّ منظومه به یک تحوّل جدّی نیاز دارد و به فلسفه¬ای نیازمندید که این روش تحقیق¬ها را بنیان¬گذاری کند .
کسانی که قائل به علم دینی هستند و معتقدند که همۀ علوم ، اعم از علوم پایه و غیر پایه ، حتّی در ریاضیات فرض دینی و غیر دینی دارند . در معرفت شناسی نگاه خاصّی دارند ؛ یعنی نظریّه کشف به معنای رئالیستی خام را قبول ندارند . از جمله حرف های بسیار مهم در این باره ، نسبت علم و اختیار است ؛ یعنی معتقدند که معرفتِ انسان تابع کیف اختیار اوست. ساده¬ترین معرفت ها هم اینجوری است ولی در آنجا سهم ارادۀ ما کمتر است . آنجا که در علم به معنی نظریه¬پردازی و نمونه¬سازی برای تفسیر جهان وارد می¬شویم بی تردید کیفیّت اختیار انسان در کیفیّت فهم جهان مؤثّر است ؛ یعنی انسان جهان را مؤمنانه می¬فهمد یا کافرانه .
پارادوکس جدّی وجود دارد که فهم مقدّم است یا اختیار؟ چگونه چیزی را که نمی¬فهمد ، اختیار کند ؟! یا  انسان چگونه چیزی را که نمی¬خواهد ، بفهمد؟! در جبر مطلق فهم نیست . فهم از فروع اختیار است . در معرفت شناسی معتقدند که کیفِ معرفت تابع کیفِ اختیار است و لذا در معرفت به حق و باطل قائلند ؛ پیش از این¬که قائل به صدق و کذب باشند . معرفت می¬تواند علم باشد که کمال است و می تواند جهالت باشد که کمال نیست و دانش¬های مدرن را معطوف به جهالت می دانند.. اصولاً اگر قائل به کشف رئالیستی خام باشید ، علم دینی بی معناست ؛ مگر بگوییم که هر کجا اکتشاف واقع شد ، همان دین است . در « جایگاه عقل در هندسۀ معرفت دینی » فرموده¬اند که هر وقت شما به واقع برسید ، دین است . به نظر من دین را به علم مدرن توسعه داده¬اند . 
به لحاظ معرفت شناختی این بحث جدّی است که اگر می¬گویید : قوّه¬ای داریم که با مکانیزم علّیّتی جهان را می¬فهمد و فهمی که واقع می¬شود ، کشف و شهود جهان است ؛ قاعدتاً علم دینی و غیر دینی بی معناست . آنجا علمِ دینی و غیر دینی معنا پیدا می¬کند که فرآیند علم را تابعی از اختیار ببینید .
 آن وقت اختیار انسان چه نسبتی با سرپرستی خدای متعال پیدا می کند ؟
یعنی آیا تقوای در فهم در کیفیّت فهم دخالت دارد یا نه ؟ آیا می¬توان تعبّد را از اصول فهم قرار داد ؟ به گمانِ ما می¬شود . فهم ممکن است مؤمنانه یا غیرمؤمنانه اتّفاق بیفتد . در حوزۀ فهم¬های بسیط اوّلیه ، سهم اختیار ما کمتر است . در آنجا ما فاعلِ تَبَعی هستیم . البته در آن جا هم نقش ما صفر نیست . ولی آنجا که جهان را تفسیر می کنید، اختیار نقش پررنگی دارد که با نگاه پوزتیویستی سازگار نیست ، با نگاه رئالیزم خام سازگار نیست. البته این نظریّه کشف را انکار نمی¬کند بلکه تفسیر خاصّی از کشف ارائه می¬کند ؛ کما این که فیلسوفانی چون صدرا تفسیری خاص از فهم دارند. این نگاه به ما اجازه می¬دهد که بگوییم : علم می-تواند تحت مدیریّت دین قرار بگیرد و اگر تحت مدیریّت دین قرار بگیرد ، هم مدیریّت تحقیقات عوض می¬شود و هم مبادی تحقیق ، روش تحقیق ، و منابع تحقیق و موضوع تحقیق و پیش فرض¬های تحقیق . بنابراین به دانش دیگری می¬رسیم .  بر این اساس می¬توان گفت که دانش مدرن هم به لحاظ مدیریّت تحقیقات دینی نیست و هم به لحاظ پیش فرض¬ها و غایات و … دانش مدرن نه تنها دینی نیست ، بلکه دین ستیز است . بر پایۀ این نگاه در حوزۀ غرب شناسی و تمدّن شناسی به تمدّن نگاه سیستمی دارند . تمدّن یک مجموعۀ به هم پیوسته است که لایه¬های متفاوتی دارد . محصولات و تکنولوژی و … لایه¬های ظاهری تجدّد است . که به لایه¬های باطنی تجدّد که عبارت است از اومانیسم ، لیبرالیسم و ناسیونالیسم گره خورده¬اند . ارادۀ انسانی معطوف به نفسانیّت است ، معطوف به آزادی است ، معطوف به عقلانیّت خودبنیاد است . اینها روح و جان تجدّد است که برفراز آن عقلانیت و دانش  محصولاتش است تا نظم ظاهری که شما می¬بینید . نمی¬توان آنها را جدا از هم تفسیر کرد و علم غرب را جدا از فرهنگ غرب ، جدا از تحوّلی که در ساحت های باطنی غرب اتّفاق افتاده است ، تصوّر کرد . علم مدرن فقط در زادگاه خودش که غرب است ، متولّد می¬شود . امکان ندارد که چنین علمی در دنیای اسلام متولّد شود . لذا علم مدرن به لحاظ موضوع ، روش و هدف ، با دین متعارض است . علم مدرن آنچه را موضوع قرارداد جهان ، به عنوان چیزی که مفعول انسان است ، و این نگاه در تحلیل فرآیندها دخالت می¬کند .
آنچه در غرب اتفاق افتاد این است که می گویند علم قبلاً به غایات معطوف بود و جهان را براساس علّت غایی تفسیرمی ¬کرد و ما به دنبال فرآیندها هستیم. می گویند این یک مغالطۀ خیلی خفی است . خیر، شما هم به دنبال مبادی وغایات هستید . غایت حکیمانه و مبدأ مطلق را از جهان حذف کردید و حذف آن در تحلیل علمی شما حضور دارد . فلسفۀ غرب بر فلسفۀ چیستی و چرایی مادّی مبتنی است. به تعبیر دیگر اگر از دنیای علمی کنونی سؤال کنند : اگر خدا نبود جهان را چگونه تحلیل می¬کردید ؟ می¬گویند : همین گونه تحلیل می کردیم . علم، عین تمدّن غرب است که مبانی نظری و مبانی ارزشی دارد . نگاه ما این است که تمدّن غرب یک تمدّن به هم پیوستۀ سکولار و جریانی است که گرایش آن به سمت تفرعُن انسان است . البته این نگاه به معنای آن نیست که هیچ عنصر مثبتی در جریان غرب وجود ندارد . 
ما دین را توحید ، ولایت و شریعت می¬دانیم؛ شریعت اعم از اخلاقی، اعتقادی و احکامی . باطن دین جریان سرپرستی نور و ولایت الله است . توحید در قوس نزول ، ولایت و شریعت است و در قوس صعود عمل به شریعت ، تولّی به ولایت و تعهّد به الوهیت است . بنابراین دین را یک سلسله گزاره نمی¬دانیم . دین جریان ولایت الله است که در شریعت تجلّی پیدا می¬کند . از طرف دیگر تمدّن غرب هم یک مجموعۀ به هم پیوسته است که تمدنش سکولار است، علمش هم سکولار است. ریاضیاتش هم فاسد است چه رسد به بقیه علوم. نگاه معرفت شناسی شان هم طوری است که اجازه چنین داوری را هم می دهد. لذا کسانی که می گویند علم دینی نداریم نظرشان معطوف به یک معرفت شناسی خاص ، یک علم شناسی خاص و یک دین شناسی خاص است. دعوای ما در نسبت دین و علم، یک دعوای معرفت شناسی است. ما باید هم دین را بشناسیم و هم باید علم را تبار شناسی کنیم، البته همراه با یک نظریه معرفت شناسی. نظرات دیگری هم هست از جمله اینکه ،دین را حداقل می داند ، تمدن را غیر دینی می داند و در حوزه معرفت شناختی، بیشتر توجه به اندیشه های پوزیتویستی دارد و بر طبق این نگاه علم دینی و غیر دینی نداریم.
 ما می گوییم علم دینی ممکن است. علم دینی علمی است که درآن فرهنگ تحت ولایت دین، تکامل می یابد، هم به لحاظ نظام مدیریت اش و هم به لحاظ محتوایش. البته ما علم را نمی خواهیم نقلی و توقیفی کنیم.
نگاه سوم: دین را حداقلی نمی داند، البته دین را به ولایت الله هم تفسیر نمی کند یا لااقل نسبت بین ولایت و تمدن را نمی بیند. در حوزه غرب شناسی به صورت  غیر سیستمی، غرب را می شناسد و نگاه ساده ای به موضوعات دارد و موضوعاتی مثل عدالت، امنیت، سواد و… را بسیط نگاه می کند و دین را بیشتر در قالب شریعت می داند. نگاه معرفت شناسانه اش رئالیستی است به مفهوم خام آن. طبیعتاً براساس این نگاه، علم دینی معنادار نمی شود. لذا یکی از وجوهی که در این نظریه مطرح می شود این است که علم اگر مطابق با واقع بود مطلقاً جزو دین است و این اعم از عقل و نقل است.
حاصل این که در نگاه اول علم، مطلقاً دینی و غیر دینی ندارد. در نگاه دوم دین در علم دخالت دارد اما نگاه تهذیبی است.آفت نگاه تهذیب گرایی این است که کم کم ممکن است به تأیید گرایی ختم شود.نظریه هایی که معتقد به فلسفه های مضاف اند بسیار قوی تر و بهتر هستند ولی حاصلش تمدن فلسفی است نه تمدن دینی. فیلسوفان، حاکمان بر عقلانیت تخصصی بشر می شوند، البته فیلسوفان مسلمان. نگاه دیگر روش تحلیلی است که از نگاه قبلی بهتر است، ولی باید توجه داشت که شما نمی توانید روش علوم را بدون تغییردر سایر حوزه های معرفتی تغییر دهید و الا چالش بین حوزه های معرفتی پیش می آید.
نظرسوم این است که نظام معرفتی باید متحول شود و این امر مبتنی بر یک روش مادر و پایه است و آن روش مادر مبتنی بر فلسفه چگونگی باید تولید شود.

دکتر خسرو باقری :
در قبال دیدگاه هایی که در سخنان استاد میرباقری مطرح شد، درکتاب «هویت علم دینی» رویکردی پیشنهاد کرده ام که رویکردی تاسیسی است. به این عنوان که علم دینی را باید تاسیس کرد . در رویکرد تاسیسی چند رویکرد مورد نقد واقع می شوند. یکی همان رویکرد حداکثری است که من اسمش را دایره المعارفی گذاشته ام  به این صورت که ما معتقد باشیم که دین، جامع هست و جامعیت دین طوری است که همه علوم را می توان بر اساس دین داشته باشیم و اسم دایره المعارفی هم حاکی از همین مطلق نگری است. ما معتقدیم که اگر به دستورات اسلام عمل کنیم ما را بس است. گاهی از این تعبیر می کنیم به اینکه دین برنامه زندگی دارد و گاهی این گونه تعبیر می شود که دین، همه نیاز های بشررا در خود دارد. من هم به این معتقدم که عمل به دین موجب سعادت می شود، حالا کم یا زیاد. ولی میان این و این که دین، جامع همه معارف است خیلی تفاوت وجود دارد. چون دین می تواند انسان را خوشبخت کند و جامع همه معارف هم نباشد. یک مغالطه ای صورت می گیرد در دفاع از علم دینی حداکثری یا علم دینی مطلق. مغالطه بین نسخه و دانش است. دین ها هیچ گاه دانش نبوده اند. چرا باید خداوند همه دانش ها را که لاتحد و لا تحصی است، در قرآن بیاورد و جزو دینداری ما هم این باشد که اینها را بخوانیم و بفهمیم. جامعیت اسلام مفهوم خیلی لغزنده ای است و گاهی ما را به یک دیدگاه گسترده در مورد علم دینی می کشاند . جامعیت اسلام یعنی جامعیت در رسالتی که دارد؛ یعنی سعادت انسان. اما آیا اینها متضمن دانشور شدن است؟ یعنی یک آدم دیندار تام و تمام کسی است که فیزیک کامل بداند، شیمی کامل بداند و …!؟ چرا که اینها در دین به عنوان معرفت هست اما اگر نداشته باشیم دینداری، ناقص نیست.
در استدلال هایی که جناب آقای میر باقری مطرح کردند من چند سوال اساسی مطرح می کنم. پیشنهاد اینکه ما معرفت شناسی متفاوتی لازم داریم تا بتوانیم یک علم دینی کامل داشته باشیم به این معنی که بگوییم معرفت برخاسته از اختیار است یعنی اختیار مقدم بر معرفت است، به نظر من دراین مطلب چند  نقطه کور وجود دارد. ابتدا مسأله مغالطه غایت و مکانیزم در دانش مطرح است. آیا غایت غلط و بد به معنای مکانیزم غلط و بد است ؟ اگر فیزیک شما اسلامی باشد باز هم آب در صد درجه می جوشد. حد تاثیر غایت بر مکانیزم تا کجاست؟ اگر بی نهایت باشد توابع فاسد دارد. در نقد علم مدرن، هر قدر در مورد غایت انتقاد کنید ممکن است من قبول کنم ولی غایت را با مکانیزم نباید اشتباه گرفت. صدق مکانیزم ها به غایت ربطی ندارد.
مساله دوم: اگر غلبه غایت ها را بر دانش زیاد کنیم به مقیاس ناپذیری پارادایم های علمی منجر می شود که در دیدگاه تامس هون مطرح شده است. او می گفت علم براساس پارادایم انجام می شود . پارادایم ها با هم مختلف هستند وحتی قیاس ناپذیرند؛ یعنی یک گزاره دریک پارادایم علمی باهمان گزاره در پارادایم دیگر، معنی اش فرق می کند.این دیدگاه منجر به نسبیت گرایی بنیادی در معرفت می شود. نکته این است که اگر نظام های معرفتی مستقل وجود داشته باشدکه اصلاً قابل قیاس نباشند،نسبیت ایجاد می کند.سوال اینجاست که چارچوب ها بر چه اساسی باید انتخاب شوند؟ اگر آنچه را که آقای میر باقری گفتند من درست فهمیده باشم تاکید بر سیستماتیک بودن معرفت است. تاکید بر اینکه نظام معرفتی یک چیز همگن و تمام عیار است. ایشان حتی درحد ساختار محتوای دانش ،قائل به چنین چیزی بودند. این به نسبیت گرایی معرفتی منجر می شود. بعد این سوال پیش می آید: فرض کنید ما یک علم مومنانه درست کردیم و یک علم کافرانه. اگر اینها نتوانسته اند با هم گفتگو کنند ، درستی و نادرستی چطور معلوم می شود؟ اگر هم بتوانند گفتگو کنند ما به الا شتراک آنها چیست؟ و آن موقع نفی نسبیت می شود. ما به الاشتراک یعنی نفی دیدگاه سیستمی تام در معرفت .دیدگاه سیستمی تام در معرفت امکان مبادله بین نظام ها را نفی می کند و نفی امکان به نسبیت منجر می شود. اگر نگاه کافرانه، منطق خاص خود را دارد و نگاه مومنانه فقط منطق خاص خودش را، چطور با هم صحبت می کنند؟ در نتیجه سیستم های معرفتی باید با هم ارتباط داشته باشند.
نکته دیگر این که نسبیت در نظام های معرفتی انتخاب آنها را پراگماتیگ می کند. دیگر اینکه باید به یک تقدمی از معرفت، نسبت به اختیار قایل باشیم. مسلم است که انتخاب های ما، بر فهم ما تاثیر می گذارد اما این  وسط ماجراست. اصولاً اختیار نمی تواند گام اول باشد چون دور پیش می آید. اختیار می کنم چه چیزی را ؟ یا چه تصوری را ؟ فلاسفه ما گفته اند که اول تصور است بعد تصدیق و بعد شوق و بعد اختیار. همین که ما قایل شویم ادراکات حسی اولیه مقدم اند، تبعات دارد. اگر این را پذیرفتید اولاً اختیار مقدم نیست. ثانیاً در حد معرفت حسی هم باقی نمی ماند چون معرفت سطوح بعدی هم دارد حتی قبل از اینکه اختیار فرا برسد. 
بر رئالیسم هم باید تامل داشته باشیم. در رئالیسم پیچیده، سرانجام، باید واقعیت را بپذیرید. رئالیسم به من می گوید که واقعیتی بیرون از ذهن من وجود دارد. در این معرفت شناسی در نهایت، ما باید رئالیست باشیم. اگر نباشیم چه طور می خواهیم از « خدا یکی است» دفاع کنیم یا آن را قبول کنیم ؟گزاره های واقع نگر در جهان درست اند، به این معنا که واقیعتی را نشان می دهند و می توانند با حفظ صدقشان در دستگاه های دیگری قرار بگیرند و چه بسا معانی دیگری به خود بگیرند ولی نفی معنای قبلی را نمی کنند. علم یک مسأله رئالیستی است . هر کس « الف و ب را بداند»خوب می داند می خواهد کافر باشد یا مومن. علم دینی اگر پیدا شود  غایت هایش را متناسب با خودش تنظیم خواهد کرد . غایت دخالت بنیادی و تمام عیار در سیستم ندارد. نفی رئالیسم ، ما را به یک نسبیت گرایی خطرناک می کشاند که برای علم دینی هم جایی باقی نمی¬گذارد. اگر بشود  از یک علم دفاع کرد این دفاع باید بر بنیادی استوار باشد و این بنیاد باید قابل توجیه باشد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *