• کارشناس: احمد مبلّغی
  • زمان: شنبه, ۰۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
  • مکان: سالن همایشهای دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی

چکیدۀ گفتار حجّت‌الاسلام و المسلمین احمدمبلّغی (استاد مطهّری و فلسفۀ فقه):
من ابتدا دو نکته را، یکی درباره تعریف فلسفه فقه و دیگری اهمیّت فلسفه فقه، عرض می‌کنم و سپس بر پایه آن دو نکته به اندیشه‌های شهید مطهّری در این باره وارد می‌شوم.
چون فلسفه فقه از خانواده فلسفه علم است، ابتدا باید فلسفه علم را تعریف بکنیم. نسبت به فلسفه علم سه تعریف برجسته ارائه شده است.
در تعریف اوّل، فلسفه علم؛ یعنی بارز ساختن پیش فرض‌ها و تمایلات دانشمندِ علم. بر اساس این تعریف، تمام همّت فیلسوفِ علم بر این است که به نهانخانه ذهن دانشمند یک علم برود و پیش فرض‌های نهفته در ذهن و ورای اندیشه‌ورزی آن عالم را رصد کند. امروزه کسانی که درباره فلسفه فقه سخن می‌گویند، آن را به شناسایی پیش فرض‌های فقیهان تعریف می‌کنند.در تعریف دوم، فلسفه علم، تبیین مفاهیم و نظریات علمی است. گویی کار فیلسوفِ علم، رفتن به درون خود علم و رصد کردن نقص‌ها و کاستی‌های نهفته در علم و در فعّالیت عالمان آن و تکمیل کردن کار ناقص آنها است که عمدتاً در دو جا بروز پیدا می‌کند: مفاهیم علم، نظریات علم. تعریف سوم که جامع‌تر می‌باشد عبارت است ازمعیارشناسی درجه دوم یا پژوهش معطوف به ارائه معیارهای درجه دوم. اگر علم و فلسفه علم را در نظر بگیریم، فعّالیت علمی عالم در درون علم، فعّالیت درجه اوّل است. فعّالیت درجه دوم، فعّالیت علمیِ درون علم نیست بلکه فعّالیت برون علمی نسبت به آن علم است، عملیّاتی از دور و از بیرون. بحثی است که آیا فلسفه علم فقط توصیف‌گری می‌کند یا ارائه مجموعه‌ای از هنجارها، معیارهای صحّتِ یک روش یا فعّالیت علمی را هم بر عهده دارد. معیارشناسی دو دسته است: معیارشناسی درون علمی و معیارشناسی برون علمی. معیارهایی هست که عالِم در درون علم پیدا می‌کند امّا معیار برون علمی؛ یعنی معیار شیوه درست استدلال ورزی درون علم و شیوه درست تبیین علمی. این تعریف به نظر تعریف درستی است. فلسفه فقه؛ یعنی رشته تأمّلات از نوع درجه دوم معطوف به شناسایی معیارهای صحّت در روش علم فقه و معیارهای تضمین کنندۀ صحّت در تبین‌های علمی. درواقع فلسفه فقه، معیارشناسی فقهی است، امّا معیارشناسی درجه دوم فقهی. وقتی درجه دوم گفتید، از فعّالیت درون علم بیرون می‌روید. وقتی هم گفته می‌شود معیارشناسی، دو حوزه به یقین در برابر فلسفه فقه و فیلسوف فقه قرار می‌گیرد: حوزه روش شناسی و حوزه تبیین علمی در فقه، چون در فقه گاهی در ناحیه روش دچار اشکالاتی هستیم و فیلسوف علم آن را تصحیح می‌کند و هنجاری را برای روشِ درست ارائه می‌دهد.
و گاهی در تبیین علمی دچار اختلال هستیم. نه اینکه ادبیات ارائه دهنده غلط است بلکه خوب نمی‌تواند گزاره بدهد و استنباط کند.
مقدّمه دوم اهمیّت فلسفه فقه است. نظر من این است که فلسفۀ فقه از جمله پر رونق‌ترین و جدی‌ترین شرایط اجتهاد است.
شرایط اجتهاد چیزی نیست که توسّط خدا و پیغمبرش ارائه شده باشد. شرایط اجتهاد یک بحث مطرح در علم اصول است و با گذشت زمان تکمیل و بر آن افزوده شده است. شرایط اجتهاد چیزی است که فقها به آن رسیده‌اند. اگر کسی ابعاد فلسفه فقه و رسالتی که فلسفه فقه بر دوش دارد را بشناسد، اذعان می‌کند که باید یکی از شرایط اجتهاد، فلسفه فقه باشد. فلسفه فقه؛ یعنی خلق یک فضای تخصیص یافته به شناختِ پیش فرض‌هایی که به مثابۀ خشت اوّل و سکوی پرش به جهتی و گرفتن نتیجه‌ای هست و این پیش فرض‌ها در اختیار ما نیست و در جامعه گاهی از فضای خانوادگی و یا فضای علمی و تاریخی گرفته شده است. باید افکار فلسفی شهید مطهّری(ره) در فلسفه فقه دنبال شود. فلسفه فقه به این معنا، نبوده و بعد از انقلاب به وجود آمده است. لذا ایشان هیچ کجا نگفته فلسفه فقه و تعریفی هم ارائه نکرده است. شهید مطهّری(ره) تأمّلات فلسفیِ بسیاری در باب فلسفه فقه داشت. یک فیلسوف به جهان بینی می‌رسد و به غایت‌مندی جهان نگاه می‌کند و شهید مطهّری(ره) از آن جهت که یک فیلسوف توانا بود، دارای جهان بینی و یک نگاه غایت‌مند به جهان بود. مقدّمه دوم: ممکن نیست ذهن کسی را یک جهان‌بینی فعّال پر کرده باشد و به سراغ فقه بیاید و بی‌تأثیر و جدای از آن جهان‌بینی به فقه بپردازد. مرحوم مطهّری درمحیطی زندگی می‌کرد که در آن مکاتب مارکسیستی و مکاتب دیگر، حمله‌هایی به دین داشتند و اساسی‌ترین و سخت‌ترین مواضع ایشان، مواضعی بود که در دفاع و حمایت از دین مطرح می‌شد. همه چیز را با این عینک نگاه می‌کرد که چگونه عرفان و فقه و کلام را عرضه کنیم که با پروژه دین سازگار باشد. چون پروژه حمایت از دین برای شهید مطهّری مهم‌تر از هر پروژه‌ای بود، همه ارکان و اجزاء دین را در این منظومه می‌دید، باید با این نتیجه می رسید که فقهی که من می‌گویم چگونه مدافع دین و بخشی از کارکرد دین است. سومین خصلت این متفکّر، قرار گرفتن در عرصه اثباتِ پیشتازیِ دین در هماوردی با مکتب‌های دیگر بود. نمی‌خواست دفاع انفعالی بکند بلکه می‌خواست بگوید اصلاً دین می‌تواند آیین و مدل زندگانی را ارائه بکند. اگر این سه اصل را در زندگی فردی ـ اجتماعی و ذهنی مرحوم مطهّری و نظام معرفتی او لحاظ بکنید، آن وقت می‌شود توجیه کرد که این شخصیّت نگاه برون فقهی به فقه داشته است. ایشان هم تک نگاه‌هایی و هم نظریاتی در فلسفه فقه دارند. ایشان معتقد بود که این فقه ما ظاهر و باطنی دارد که آن باطن در فقه دارای کارکرد است. این نظرّیه،یک نگاه بیرونی و روش‌شناسی و فلسفۀ فقه است. مورد دوم نظرّیه نیست، بلکه تک نگاه است و آن ارائه تصویری از فلسفه احکام با بهره‌گیری از کارکرد علل الأحکام می‌باشد. استاد مطهّری بین علّت(منات) و حکمت تفاوت است. حکمت همیشه در یک مرحله متأخّر از حکم است. حکم را نمی‌توان دائرمدار حکمت قرار داد. لذا برای حکمت هیچ گاه جایگاه اصولی و استنباطی قائل نبود.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *