اطلاعات
- دکتر محمد باغستانی
- دبیر علمی: دکتر عباسعلی نصرآبادی
- زمان: شنبه ۷ تیرماه ۱۴۰۴ تا چهارشنبه ۱۱تیرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۰
دریافت محتوا
- دانلود فایل صوتی حجم فایل ۳۷مگا بایت
- دانلود فایل تصویریفعال نیست
- سایر موارددریافت اسلاید و ..
تصاویر


معرفی برنامه
پژوهشکده اسلام تمدنی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی می کند؛
❇️ نشست علمی پنج تأثیر صلح امام حسن(ع) در برپایی قیام عاشورا
ارائه دهنده:
دکتر محمد باغستانی
دبیر علمی:
دکتر عباسعلی نصرآبادی
لینک ورود به جلسه
https://bbb02.dte.ir/rooms/ho2-rm3-spu-wdv/join
زمان: شنبه ۷ تیرماه ۱۴۰۴ تا چهارشنبه ۱۱تیرماه ۱۴۰۴
⏰ ساعت: ۱۰
مکان: مشهد- پژوهشکده اسلام تمدنی
این فرصت اعطا شده به جامعه شیعه از طریق صلح نامه را از بین نبرد.
و لذا حضرت فرمودند تا موقعی که معاویه زنده هست این اتفاق یعنی نقض قراردادی صورت نگیرد.
این از این بابت بود که جامعه شیعه بتواند از فوائد صلح در واقع بیشترین استفاده ممکن را که در واقع بازگشت به یک فضای امن و آرامش بود و بازسازی مجدد استفاده کرده باشد و هم چنین فرصتی فراهم بشود برای اینکه امام امام حسین علیه السلام هم که آغاز امامت شان بعد از شهادت امام مجتبی علیه السلام بعنوان یک امام قاعد با عین یعنی کسی که غائب نیست و صاحب حکومت است شروع شد و درواقع جامعه شیعه به صورت رسمی ایشان را بعنوان سومین امام پذیرفت و.
امامت ده ساله که طول کشید که ما به آن کمتر توجه داریم.
درواقع همان سنت وسیله ای را که از امیرالمومنین علیه السلام شروع شده بود در دوره انزوا و خانه نشینی شان و همچنین در دوره ای که امام حسین علیه السلام درواقع حکومت را در صلح بر اساس قرار صلح به معاویه واگذار کردند.
تبیین احکام شریعت و اصولا فرهنگی که تشیع بر اساس آن بنا بود ادامه پیدا کند و به عبارت امروزی گفتمان امامت را در حوزه اعتقادات و در حوزه قواعد شرعی در ابواب مختلف در واقع بیان کردند.
همان طور که من در این کتاب حدود ۲۰۰ صفحه جدولی که توی این کتاب آوردم و توانستم مقایسه بکنم، میراث علمی یعنی منظورم میراث حدیثی دو تا امام را با جزئیات متوجه میشویم که در تمام ابواب اعتقادی، اصول، اعتقادات و همچنین بحثهای ابواب فقهی و طبیعتا سبک زندگی، احادیث متعددی از هر دو امام نقل شده که این حاصل همان دوره ای است که امام قائد در واقع امامت میکنند و رهبری شان از طرف جامعه شیعه پذیرفته شده است.
خب این در واقع میشود گفت که این دهه بعد از شهادت امام حسن علیه السلام و در عین حال تداوم خلافت معاویه، دههای بود برای تکمیل گفتمان تشیع به لحاظ اعتقادی و به لحاظ فقهی که میتوانست امتیاز این گفتمان باشد و در ادامه به هویت او سامان بهتری ببخشد.
خصوصا در دورههای بعدی که ائمه بعدی هم اینها را دنبال کردند و تشیع امامی خصوصا یک.
یعنی یک فرقه و یک قرائت ویژهای از اسلام شد با اعتقاداتی که توسط ائمه علیهم السلام کاملا تبیین هم شده بود.
بنابراین هر گونه پیشدستی زودهنگام در نقض قرار صلح همان چیزی بود که معاویه میخواست خصوصا که در دوره دوم حکومتش هم عصبانیتر بود یعنی حساستر شده بود قصه برایش به دلیلی که الان در سوال بعدی شما احتمالا بهش بتونم پاسخ بدم بفرمایید. خیلی متشکرم.
و اما بریم سراغ تفسیر سوم.
اگر ممکنه تفسیر سوم بفرمایید که صلح امام حسن چه تأثیری بر قیام عاشورا داشت؟
بله یکی از بندهای صلح صلحنامه این بود که معاویه حق نداره برای خودش جانشین تعیین بکنه.
معاویه متعهد میشد که جانشینی برای خودش تعیین نکنه و کار به شورای مسلمین واگذار بشه.
این آمده بود معاویه در واقع طبق اون قرار متعهد شده بود به این کار خود این بند.
زمینه یک اعتراض قانونی و یک اعتراض بجا را بعدا برای امام حسین علیه السلام فراهم کرد.
چونکه بر اساس همین بند که معاویه او را پس از شهادت امام حسین شروع کرد به مقدماتی که در طی ده سالی که خلافتش طول کشید، به اشکال گوناگون سعی کرد زمینه سازی بکند برای موضوع جانشینی.
با او مخالفت هایی شد.
از آن طرف هم یک عالمه تشویق شد به این کار و گزارش های مفصلی است که چگونه از طریق تطمیع و تشویق و گاهی وقتها هم تهدید روسای قبایل که اینها به نمایندگی از قبایل بیایند در شام و در یک جلساتی که برپا میشد، آنها رسما درخواست بکنند که تو حتما برای خود جانشین تعیین بکن و ما رو دچار عصر هرج و مرجی که قبل از خودت بود نکن.
منظورشون عصری بود که خلافت امام علی علیه السلام بود و جنگ های داخلی و مبادا که اون عام الجماعه به هم بخوره و هی میخواستن به اصطلاح مثلا ترسشون رو بیان کنن و اینها معنا میشد که درخواست او به درخواست مردم پاسخ میده و بر اساس منابع تاریخی او ابتدا در شام و بقیه مناطق این درخواست رو کرد برای بیعت با یزید و آخرین شهر رو در مدینه قرار داد و چون میدونست که اصحاب پیغمبر اونجا هستن و اونها به این شکل از حکومت حتی اونهایی که بعدا به نام اهل سنت مشهور شدند، اونها هم راضی نبودند.
چون بالاخره مدلی هم که بعد از رحلت پیامبر اکرم اتفاق افتاده بود یک اجتماعی بود.
حالا یا هر اسمی که رویش بگذاریم اهل حل و عقد که خود آنها اسم گذاشته اند یا یک شورای مشورتی و اینها و به این کیفیت بود نه آن وضعیتی که می خواست تبدیل به بحث وراثت بشود.
خصوصا که اگر کسی غیر از فرزند خودش را تعیین می کرد موضوع جور دیگری می شد.
هر چند که آنجا هم حق یعنی نقض قرارداد بود ولی وقتی فرزند خودش بود بوی وراثت می آمد و گفته شده که از این لحظه به بعد این احساس پیدا شد که خلافت دارد تبدیل به سلطنت می شود.
بعدها هم پژوهشگران اهل سنت یعنی دوره های معاصر هم در واقع از عصر مالکیت یاد کردند.
یعنی بعد از.
قرارداد صلح و بعد هم ماجرای بیعت بیعتی که بر یزید گرفته شد.
معاویه در واقع دومین رکن سلطنت را یعنی نظام سلطنتی را که اولش با زور مثلا بنیانش تأسیس می شد و بعد هم با نظام وراثتی دنبال میشد.
مسیر حکمرانی خلافت اسلامی را تغییر داد و همان خلافتی که بعد از پیغمبر شکل گرفته بود.
در واقع نخبگان و اهل مشورت و اینها در نظر داشتند.
اما اینجا دیگه کلا شاید به این کیفیت ادامه پیدا نمیکرد.
چنانکه در دورههای بعدی دیگر اصلا جا افتاده بود که خلیفه که میمیرد حتما یکی از فرزندانش جانشین او خواهد شد.
حالا چه قبلش خودش تعیین کرده باشد چه نکرده باشد.
همین انحصاری که در نظامهای سلطنتی عصر باستان بود در اینجا هم اتفاق افتاده بود. بنابراین.
و اتفاقا همین مسئله که پیش آمد، یعنی خود یکی از فرصتهایی که معاویه نشان داد که چقدر پایبند هست به قرار صلح، همین شهادت امام حسن علیه السلام بود و این ده سالی که عملا شروع کرد که اون مواد و ماده خاص را زیر پا بگذارد و با دعوتی که از روسای قبایل انجام می داد.
بنابراین این قرارداد، قرارداد بسیار مهم سیاسی بود که امام حسن علیه السلام با دقت و هوشمندی این را در بند قرارداد اعلام کرده بودند و معاویه را متعهد کرده بودند چون آینده را روشن می دیدند که پس از او نظام سیاسی اسلامی به چه انحراف بزرگی مبتلا می شود.
یک نقطه عطف تاریخی بود.
در واقع این قصه اما اعتراض امام هم اعتراضی نبود که کسی یعنی نخبگان با او مخالفت کنند.
چون طبق همان قرار که در سنت قبلی مسلمانان رایج بود، این طبعا نه به آن شکل خلافت شیعی مثلا آن دیدگاه در تشیع است و اینها.
اما آنچه که پذیرفته شده بود در میان مردم در واقع ظاهر مناسب تر از مدل تکیه بر زور و قدرت و اینها و حتی کسانی مثل عبدالله بن عمر تعبیر کردند که این نظام کسروی داره پیش میاد.
این اون چیزیه که در ایران داره اتفاق می افته.
نظام موروثی است.
بنابراین می شود گفت که امام.
عرضم به حضورتون که.
یک فرصت امام حسنی که مقدمه واقعه کربلا همین فرصت اعتراض منطقی به کاری بود که معاویه انجام داد و شیوه غلطی که برای به خلافت رسوندن فرزندش انجام داد.
فرمودید شهادت امام حسن علیه السلام قطعا یک دهه زودتر از معاویه بوده.
آیا این مسئله بر روند قیام عاشورا تاثیر گذاشته یا اضافه کرده به این روند تاثیر گذاری در قیام عاشورا؟ قطعا همینطوره.
الان که زودتر خودم جواب این سوالو دادم همین طور بود.
چون معاویه از اینکه مانع میدید امام حسن را حداقل در حیاط ایشان احساس میکرد، نمیتواند این کار را بکند چون خیلی گوشه قصه باز میشد.
حالا بحث سب امام علی را که تعهد کرده بود زیر پا گذاشت اما این یک بحث سیاسی میشد و میتوانست اعتراضها را هم برانگیزاند و اینها هر چه که بود اجازه به خودش نداد که با حضور حضرت این کار را بکند.
اما وقتی که حضرت به شهادت رسید، قصه دیگر تمام شده بود و ایشان در واقع رقیب خودش را حاضر نمیدید دیگر.
یعنی گویا آن کسی که با او این تعهد را بسته بود، یک نفر بود به نام امام حسن.
بنابراین ایشان هم که حالا به شهادت رسیده، زمینه خواسته خودش را میتوانست آغاز بکند و از طرف دیگر هم میدانست که پسرش با وضعیتی که دارد، یعنی اگر یک آدم خیلی شایسته شهرتی داشت، زحمتش کمتر بود.
ولی این حتما یک مقدمه ی طولانی میخواست تا افراد و قبایل و گروه های صاحب نفوذ مختلف رو جمع آوری بکنه و باهاشون مطرح بکنه و ازشون درخواست بکنه تا کم کم به قول امروزی ها تبلیغاتش قبل از اتفاق افتادنش شروع بشه تا بعد.
کم کم بر اثر تبلیغات زیاد کم کم این ذهنیت ها حداقل تو شام شکل بگیره و تو شام اتفاق افتاد.
تو جاهای دیگه هم حالا اگه پذیرفتن یا نپذیرفتن.
ولی تو شام کاملا این قصه طبیعی شد و او تونست به هدف خودش برسد.
بنابراین شتاب بخشیدن به اون بخشی که معاویه در قلبش پنهان بوده از همون اول خیلی هم دوست نداشته ولی شهادت امام شتاب داد که این کار رو بکنه.
چون دائما تو بعضی از گزارش های تاریخی اومده که میگفت همه اصحاب اصحاب النبی، همه فرزند فرزندانی دارند.
مثلا توجهش به عبدالله بن عمر بود.
امام حسین که جای خودش بمونه توجه توجهش به عبدالله بن زبیر بود و آنها همه صاحب نفوذ بودند و هر کدام به مدلی.
ولی من ندارم.
این باید یک جوری برایش ساخته بشود.
یعنی چون معاویه خودش جزو صحابه درجه یک نبود، دیگر این الحاقیه این اواخر شده بود.
بنابراین خواست که مقدمات تبلیغاتش را فراهم بکند و طبیعتا قانون را زیر پا گذاشت و این فرصت خیلی فراهم شده است.
بعد امام حسین علیه السلام در واقع در واکنش این سیاست معاویه چه اقدامی کرده؟
چه واکنشی به تعبیر دیگه از خودشان نشان میدهند؟
بله لازم بود چون که.
امام اگر تو منابع تاریخ یک سخنرانی ایشان نقل شده در منا سال پنجاه و هفت در جمع صحابه پیغمبر که آنجا یک سری اعتراضاتی حضرت به صحابه می کنند که شما چرا ساکتید در برابر این وضعی که در جامعه هست؟
یعنی اشاره به فقری که در جامعه وجود دارد ذکر می کنند.
اشاره به منکراتی که مثلا در جامعه شیوع پیدا کرده.
در آن دوره یک نکته هایی را آنجا اشاره کردند که مهم است.
آن انتقادی که حضرت هنوز معاویه زنده است.
یک فضایی برای نقد.
حضرت برای خودشان باز می بینند که او به آن نکته ها حضرت اشاره بکند. خب!
این یک واکنش اینطوریست که یک نقدی در این فضا صورت گرفته.
حضرت ساکت نبودند که توی فضای دومی که معاویه دارد برای جانشینی خودش آماده می کند، فضا را.
نقدی از حضرت به صورت جدی در ساختار جامعه ای که به شدت تغییر کرده نسبت به قبل و ارزش ها جا به جا شده در درون جامعه اشکالات جدی وارد کرد.
اولین واکنش ما یک اشاره کردیم.
در منابع آمده ایم که در مورد.
واکنش معاویه به آن سخنرانی عرض می کنم که منابع.
من چیزی ندیدم ولی حساسیتش نسبت به امام حسین علیه السلام بالا بوده چونکه یکی از وصیت های معروفش این است که به پسرش گفته که با این چند نفر چه طوری برخورد کن، با عبدالله بن زبیر چطور برخورد کن؟
با عمر عبدالله بن عمر چطور برخورد کن؟
با حسین بن علی چجوری برخورد کرد؟
نسبت به امام حسین علیه السلام؟
در واقع توصیه ویژه ای داشته نسبت به یزید که به پسرش که برخورد خشنی صورت نگیرد، حق خویشاوندی آنها را در واقع با خودت نگه دار.
همان چیزهایی قبیله ای است.
در واقع توی این قسمت بحثی از دین و امثال این حرفها وجود نداره که خب طبیعتا معاویه هم قبلا گفته بوده که من حاکم شدم که به قدرت دست پیدا کنه اما نه اینکه شما را به امور دینی در واقع کاری داشته باشم.
شما نماز بخوانید و عبادت کنید.
اینها کارهای خودتونه.
اما خود این نشون میده که یک حساسیت ویژه ای توی ذهنش بوده که نگران بوده که یزید با حسین بن علی چه جوری برخورد میکنه و امام حسین و توصیه میکنه که تا جایی که ممکنه مدارا بکنه و این را قطعی میدونسته که این اتفاق می افته.
خصوصا که ما خبرهایی هم داریم که قبل از این ماجرا بعضی از اهالی کوفه ارتباطاتی که با امام حسین داشتند درخواست حرکتی داشتند.
درخواست قیامی داشتند که امام سکوت را به دلیل تعهدی که نسبت به امام حسین داشتند و سیره ایشان پاسخ نداده بودند ولی به طور طبیعی خیلی به اصطلاح اعتبار و وجاهتی که ایشون پیدا کرده بودند خصوصا در برابر یزید که اگر اصلا قابل مقایسه نیستند، اگر بنا باشد که بعدش کسی بخواهد به حکمرانی برسد، دو نفر اصلا قابل مقایسه با همدیگر نبودند در جامعه.
بنابراین خودش از آن کسر شأن که به صورت ذاتی پسرش برخوردار بود و به آداب اسلامی آگاه نبود.
اما او از لحاظ سیاسی خودش را وادار میکرد یعنی مجبور میدید که اجازه ندهد حکومتی که به زحمت به دست آورده از دست خاندان بنی امیه جدا بشود و خارج بشود.
بنابراین از سر اجبار او را پذیرفت ولی حساسیتش نسبت به آینده و اینکه این قیام حتی اتفاق می افتد و حتی اهالی کوفه دعوت می کنند، توی این سفارش آمده آن وصیت آمده به اعتراض امام حسین بعد از مرگ معاویه و انتخاب یزید به چه شکلی بوده؟
بالاخره ابتلاء یک واکنش نشون میده.
حالا بعد قیام عاشورا درسته حتما اعتراضی بالاخره یک واکنشی داشتن آن را قبل از قیام عاشورا.
بله در واقع پله پله هست دیگه.
اولین چیزی که در منابع ما بهش برخورد میکنیم اینه که فرماندار مدینه از طرف یزید پیک فرستاده امام حسین که بیایند و درواقع پیام یزید را میرسونه بهشون که با شما بیعت بکنید و بیعت حتمیه یعنی درخواست بیعت اجباری.
و امام علیه السلام تن به این بیعت اجباری نمیده و خوب میدونیم که شبانه به اون کیفیت از مدینه ایشون خارج میشه چون هم اصل انتصاب را حضرت قانونی و طبق اون وصیت نامه رد میکرده.
اصلا چنین حقی معاویه نداشته.
طبیعتا برای یزید چنین حقی اصلا به وجود نیامده چونکه ایشون ممنوع بوده تعهد داشته که کسی را جانشین نکنه.
مثلا شورای مسلمین باید همچین کاری انجام میداده و عرضم بود چون که گذشته از اینکه بیعت را هم حضرت اجباریش قبول نداشته چون سنت پدر خودش را در بیعت گرفتن از مردم دیده بوده.
در هنگام بیعت که بعضی از یاران تندروی حضرت امیر اصرار کردند که کسانی از صحابه هستند که تو خونه نشستن و حاضر نیستن با شما بیعت بکنند و ما بریم اونها را بیاریم.
هر جور هست حضرت نپذیرفتند و فرمودند که اونها حق دارند اما مادامی که مثلا حالا شورشی نکرده باشند علیه حکومت.
چون امام اونجا مسئول حکومت بود و مسئول امنیت مردم بود طبیعتا با آنها مقابله میکرد.
لذا اگر با طلحه و زبیر هم اتفاق افتاد اونها علم جنگ برافراشته اند که جنگ جمل پیش آمد.
اما اصحاب دیگه مثل سعد بن ابی وقاص و اینها که کاری نکردند یعنی مخالفت هم داشتند ولی ساکت بودند.
حضرت امام آن سیره را چون سینه پدرش. میدانست.
بیعت اجباری را.
درست نمی دانست.
پس به این دو دلیل حضرت شروع کرد و اعلام کرد که بیعتی بیعت درستی نیست و من این عبارت ما را اینگونه معنا میکنم که مثل لایه های مسلح یعنی مثل منی که شیوه تاسیس حکومت و به قدرت رسیدن و تاسیس دولت را در عهد پدرم و در عهد برادرم دیده ام که با حضور مردم اعتبار پیدا کرده و تشکیل شده. این نمیتواند.
بیعت اجباری درش نبوده، من به بیعت تن نخواهم داد.
پس این را دینی هم نمی دانستم.
امام که اشاره فرمودید در سال ها که بسیار مهم است بالاخره تاثیری در شرایط سیاسی نظام.
سرنوشت نظام سیاسی بالاخره داشته؟ قطعا دیگه.
بله و اینا.
شما چطور تبیین میکنی؟
آره ببینید این اعتراض در واقع در همون جمله که عرض کردم در تقابل با اون تغییر مهمی بود که میخواست در ماهیت نظام اسلامی یا خلافت اسلامی یا حکمرانی اسلامی بیفته.
اون مطلب سر این بود که مردم درش نقش داشتند.
یعنی مردم مدینه بودند که با حضرت بیعت کردند.
حضرت را دعوت کردند از مکه بیاد و با حضور اون اکثریت بیعت اتفاق افتاد.
بعدا خود حضرت که آمدند با زنان جداگانه بیعت کردند.
اونها همه گزارشهای تاریخی هست یعنی این اتفاق افتاد.
ما در قرآن هم که نگاه بکنیم نسبت به پیامبران پیشین بحث بیعت مطرح نیست.
تنها پیغمبری که درباره اش بحث بیعت آیه نازل شده که در واقع در باب درخواست مردم هست و این که مردم بپذیرند این حکومت تاسیس بشود.
به نظرم قرآن آیه دارد یعنی در بیعت سخن گفته در حالی که راجع به پیامبرانی که قبلا حکومت کردند انتصابی از طرف خداوند است و ما اصلا راجع به داوود یا سلیمان داریم و اینها.
ولی این که مردم آمده باشند روایت کرده اند در قرآن سخنی نیست.
این به نظر من یک نکته جالبی است که اگر با تعبیر جمهوریت حالا اصلا به معنای امروز فهمی که ما ازش داریم یعنی حضور مردم، حق سیاسی مردم در تأسیس حکومت.
این از عصر اسلامی در واقع اتفاق افتاده با حکومت نبوی در تاریخ اسلام شکل گرفته و آن چیزی که بعد از حضرت اتفاق افتاده تا سی سال به عبارتی یک انحراف روشن بوده از مدلی که پیامبر تأسیس کرده بود که مردم بخواهند مثلا کسی را تعیین کنند.
این بیعت در غدیر اتفاق افتاد.
بعدا هم که عوض شد و بعد مجددا باز با برپایی حکومت امیرالمومنین و امام حسن السلام که با حضور مردم بود، دومرتبه آن مدل در عصر پیامبر در حدی که میسر بود همان احیا شد.
در واقع این اعتراضی که اینجا صورت میگیرد از باب نقطه آغاز انحراف و انحراف در ماهیت تاسیس حکومت دینی است که بعد از این هم همین خطر واقعا وجود داشت و گذشت.
گذر تاریخ نشان داد که این اعتراض چقدر اعتراض بجایی بوده.
از لحاظ مباحث سیاسی چون بعدا دیگر تبدیل به یک مدل شد و دیگر ما در تاریخ درازمدت اسلامی از امویان و عباسیان و کسان دیگر این مدل دیگه اصلا اتفاق نیفتاد که مردم بیان مثلا خلیفه تعیین بکنن.
همه دولت ها اومدن نظام خلافت رو با نیروی نظامی کردن.
بعد هم که موروثی به فرزندانشون رسید دیگه در تاریخ اسلام ما هیچ گزارشی در شرق و غرب با همه دراز دامنی اش ندیدیم که این مدل.
و بیعت مردم در اون اوایل هم که هنوز ادامه پیدا کرد در عصر اموی ها یا عباسی ها در واقع یک جنبه تشریفاتی بود.
چون خلیفه خلیفه شده بود فقط مردم میومدن اعلام رضایت میکردن.
اما اینکه مردم بخوان این قصه رو در واقع تعیین بکنند و نقش داشته باشن دیگه اتفاق نیفتاد.
حتی در دولتهای شیعی مثل آل بویه هم باز با همون مدل اهل سنت به قدرت میرسند.
سربداران هم همین طورند. ببینید همینطور.
بعدا اونها هم باز سیستمشون موروثی میره جلو مثلا خیلی هاشون اینطوری صفویه اونها هم همینطور تا قاجار و امثال اینها تا دوره معاصر که جمهوری اسلامی برپا شده از این جهت نکته مهمی است که بعد از مدت هاست یعنی از صدر اسلام یک حکومتی به این معنا که مردم خواستند که این اتفاق بیفتد در واقع تاسیس شده که این هم نکته جالبی است در این قسمت. پس بنابراین.
این شرط امام در صلح نامه بسیار مهم بود که یک اعتراض منطقی را در واقع بر امام حسین السلام به وجود بیاورد و نسبت به اساس در نقطه خاص تاریخی که داشت، ماهیت خلافت اسلامی تبدیل میشد به یک نظام سلطنتی ولی نامش امام بود.
و جالب است که بعدها هم هر چه قدر هم که علمای ما حالا بگوییم متفکران اهل سنت سعی کردند که نظام خلافت را توجیه دینی بکنند حتی از آیات قرآنی، اما این خلاف سیره پیامبر بوده یعنی نشد واقعا دلایل با اینکه اونها همه اس.
جالبه که من نگاه کردم جاحظ و دیگران استناد میکنند به آیاتی که مثلا نسبت به حضرت داوود و حضرت سلیمان هست اما هیچکدام بحث بیعت رو که در قرآن آمده به اون استناد نمیکنند که راجع به پیغمبر خاتم هست و درواقع این خلافت و این قصه، این وضعیت سیاسی و نظم سیاسی که پیدا شده، این برآمده از باید از اون مدلی باشد که پیغمبر در واقع بوجود آورد.
دیگه این دیگه بعدا اتفاق نیفتاده ولی اونها با آیات دیگه قرآن هم استناد کرده باشند این در واقع.
حالا کاری که از دست آنها بر می آمده.
نکته مهم این است که ببینید اون مدل پیغمبر قوام نیافت.
یعنی چون بعدش بلافاصله دومرتبه بحث در داستان خلافت ابوبکر درست نمایندگان مثلا چیز بودند.
اما نگاه کنید اگر بخواهیم مقایسه بکنیم با خلافت با بیعت امیرالمومنین.
غدیر به کم ترین گزارش هایی که تاریخ در تاریخ گزارش شده ده هزار نفر حد اقل در آن شرکت داشته اند.
هر چند که در منابع حدیثی تا صد و هشتاد هزار نفر هم گفته اند اما نه آن آقای امام هست.
یک مقاله نوشته خیلی دقیق تمام آمارها را در منابع تاریخی بررسی کرده.
روی حداقلی که قابل دفاع هست ده هزار نفر است.
خب در این ده هزار نفر کجا به آن نمی دانم چند نفر سقیفه گزارش نداریم.
حالا سی نفر، چهل نفر هر چه که بودند از لحاظ مشروعیت این حکومت چه قدر با هم متفاوت است.
بیعت حتی مردمی یعنی مقبولیت مردمی و مشروعیت دینی در کلام شیعی یک بحث دیگری باشد آن بحثش جداست.
اما مقبولیت مردمی خیلی مهم است برای کارایی حکومت.
لذا من به نظرم یکی از بزرگ ترین تغییرات ناروا نسبت به سنت پیغمبر، این سنت سیاسی حضرت است حضرته که این بعدش مردم که به انتخاب دست نزدن روسای قبایل این کار را کردند.
اما در تشیع این یک نکته مهم می باشد که در خلافت برپا شده توسط امام شیعی پشت سر هم همین شیوه تاسیس در واقع شبیه پیغمبر بود.
یعنی با حضور مردم اتفاق افتاد و شیوه سقوط حکومت هم اگر از بین رفتن و فروپاشی حکومت اگر به امام حسن علیه السلام استناد کنیم متوجه میشویم این دو تا کنار هم اند.
یعنی سیره امام علی علیه السلام برپایی حکومت را کاملا آشکار می کند.
برای ما از لحاظ تفکر شیعی و شیوه امام حسن علیه السلام سقوط حکومت را وقتی مردم نمی خواهند، امام معصوم هم هست و امثال این مردم نمیخوان، نمیخوان دیگه وقتی نمیخوان تو هر مسیر دیگه ای که میخوان حرکت کنن امام شیعه حاکم شون باشه. باشد.
امام هم شرایط را توضیح داده و دیدگاه خود را هم بیان کرده ولی مردم نپذیرفتند.
خیلی خوب دیگه بدون خونریزی.
در واقع حکومت یعنی شخص حاکم میره کنار.
این باید تو تاریخ اسلام به نظرم خیلی خیلی کم سابقه است و مورد دیگه کمتر داریم مثل بعضی از افراد مثل یزید بن معاویه و یزید که گفته شده بعد از شش ماه مثلا بعضیا میگن فوت کرد، بعضیا میگن استعفا داد و.
حالا نمیدونم این سنت استعفا اصلا دیگه اتفاق نیفتاد.
من به نظرم یکی از نقطه های قوی.
مایه افتخار تشیع اینه که از هزار سال قبل در واقع به یک شکلی این مردم سالاری را پذیرفته که نشانگر مقبولیت حاکم از طرف مردمی که دستور داد طبیعتا اون گونه او میشه نایب مردم، اون میشه وکیل مردم و اون حق تصرف از طرف مردم خواهد داشت در بیت المال.
لذا تفاوت حکومت عثمانی و حکومت هم همینجا خودش رو نشون میده دیگه بیت المال بیت المال شخصی خلفا میشه و اینها.
ولی در زمان حضرت امیر بیت المال بیت المال مردمه.
حضرت از خودش و دیگران بگیر تا از بستگانش.
اینها همه رو مقید کرده از بیت المال مردم دست درازی نکنند به اندازه ای که مردم باید راضی باشند در تصرف است.
لذا توصیه های امام اینه که وقتی مالیات از مردم میگیرید بگونه ای هزینه بکنید که مردم راضی باشند حس بکنند که این مالیاتی که ازشون گرفتید شما برای عمران و آبادی بکار برد مبادا که خرجی که از مردم میگیرید کمتر از خدمت عمرانی باشه به مردم بکنید چون اصلا اینها مال مردمه.
یعنی خود این نکته خیلی خیلی نکته مهمیه.
حق شخصی برای حاکمان در مصرف بیت المال بوجود نمیاد که از عوارض اون بحث اینه که شخص خودش رو وکیل مردم بدونه در امر حکومت یا اینکه نه از طرف خدا بداند و به رضایت مردم کار نداشته باشد.
کاری که عثمان بهش که گفتم گفت من خلیفه ی خدا هستم.
هر جور هم که بخواهم تصرف می کنم و لازم هم به پاسخگویی نیست.
امام شاید خودش را پاسخگو می دانست.
اینها همه مبتنی بر این است که این حکومت از مردم بدانیم یا ندانیم.
این دو امام شیعه خیلی به این نکته پایبند بودند و چون در دولتشان این را آشکار کردند. بفرمایید.
ببخشید فرمودید برای همیشه این موضوع در واقع. اتفاق افتاده. آره دیگه.
ببینید الان اشاره کردم ولی می خواستم این نکته را یادداشت کردم.
گفتم که وقتی که امام حسین علیه السلام در برابر این سبک انحراف بزرگ در واقع اعتراض کرد و حاضر نشد به هیچ کیفیتی مصالحه بکند با این حکومتی که داره ماهیتش را ماهیت نظام مردم سالاری و نظام سیاسی اسلامی را تغییر می دهد.
در واقع و می خواست نشان بدهد به مردم که نباید کاری کرد که مردم در برابر بزرگترین حقوق سیاسی خودشان ساکت باشند و از این حق استفاده نکنند.
دائما حق با مردم است که می توانند استفاده کنند یا نه.
در جابه جایی عمرا جابه جایی کارگزاران و امثال اینها.
حق مردم همواره باید محفوظ نگه داشته شده باشد.
اگر می دانست امام اگر ساکت باشد به عنوان نوه پیامبر، به عنوان کسی که دو دو تا حکومت مثلا پنج ساله که با بیعت مردم تأسیس شده را از نزدیک شاهد بوده و در آنها هم نقش داشته، اگر ایشان دلسوزی و حساسیت بالای خودش را نشان ندهد به این مدل انحرافی که داره تاسیس میشه چه انتظاری از بقیه خواهد بود که این حساسیت رو طبیعتا در سده های بعد در دوره های بعد هم کمتر خواهند داشت و دیگه تقابلی نخواهند کرد.
خوب دقت هم بکنید همه کسانی هم که بعدا معترض شدند به صورت عمده قیام ها و یا تاسیس حکومت ها عباسیان علیه امویان یا قیام های دیگر محلی مثلا تاسیس دولت ها، همه هم در واقع فقط در صدد بازپسگیری قدرت سیاسی بودند ولو به نام عدالت این کار رو انجام میدادند.
اما نه باز گرداندن حق مردم در اینکه خیلی خوب حالا ما اون حاکم قبلی رو سرنگون کردیم حالا شما میخواهید ما باشیم یا نه؟
این دیگه اتفاق نیفتاد.
نفس اینکه اینها حاکم قبلی رو سرنگون کردند براشون حق حکومت میاورد.
این حق از همون قدرت نظامی سرچشمه میگرفت.
ما دیگه جای دیگه ای نداریم که این اتفاق بیفته.
چه قیام های شیعی، چه قیام های اهل تسنن، همه مثل هم اند در تاریخ.
و باز یکی از آن انحراف های دیگر است از سیره امیرالمومنین.
ما در تاریخ تشیع به خودمان نمی گیریم.
یعنی توجه نداریم که شیعه در کل حکومت هایی که تاسیس کرده به این اصل عمل نکرده.
شما امیرالمومنین را که در حکومت صفویان ترسیم شده یک امیرالمومنین شجاع و دلاور نمی دانید.
اما کو نهج البلاغه در آن حکومت؟
در شیوه حکمرانی، در اینکه مردم حضور داشته باشند. در برکناری. در. در جانشینی.
باز همون ولیعهدی که نظام سلطنتی شده دیگه تشیع اسمش هست.
این خیلی تاثیر دراز مدت گذاشته بر جریان تاریخ اسلام برای همیشه.
اگر من نوشتم تا دوران معاصر حالا مشکل این است که آقای دکتر توضیحاتی که فرمودید بالاخره ما موفق نشد سبک جلوگیری کند از سبک خلافتی که تبدیل به سلطنت میشود.
آره این هم سوال خوبیه.
اما همتش رو کرد.
نقطه ی اعتراضی مهمش رو انجام داد.
وظیفه داشت که این کار رو انجام بده.
یعنی وظیفه ی خودش دید که این کار رو انجام بده.
یه بخشیش رو مربوط به جلسه ی بعدی است که باید بگم چون امام اعتراضش رو نمی خواست مجددا به تنهایی انجام بده.
میخواست اعتراض مردم هم داشته باشه چون ایشون میخواست مجددا سبک حکومت مردمی را احیا کنه نه اینکه حق مردم رو دومرتبه احیا بکنه.
حق سیاسی مردم رو در انتخاب، نه اینکه بخواد تنهایی بخواد به این کار اقدام بکنه.
اما در عین حال این عرضم به حضورتون که نقطه ی سوال بزرگ تاریخی رو حضرت ایجاد کرد.
هر کس تاریخ اسلام رو که میخونه به واقعه ی عاشورا که میپردازد، اونهایی که اهل فکر و اندیشه هستند این نکته رو قبول دارند که قبلش رو با بعدش تغییر داده زیر سوال برده که چی شد که اصلا این نظام تبدیل شد به یک نظام خلافت سلطنتی به نام خلافت و این اعتراض این انحراف بزرگ را یک انحراف در چشم آورد.
حالا اگر ما به آن توجه نمی کنیم یک بحث دیگری است ولی به لحاظ به اصطلاح خود بحث های علوم سیاسی و فلسفه سیاسی نشان داده که این حساسیت در جامعه اسلامی بوده و خصوصا در خاندان پیغمبر خیلی این مهمه که این باشه یا نباشه، اونها چه جوری نگاه می کردند به این حق؟
نه یک انتصاب الهی هم داشتند.
احتمال یعنی بعید نبود که ذهنیت اتفاقی باشه که پس مردم حقی ندارند دیگه.
هر چه از انتصاب الهی است.
اما این اعتراض نشان داد که آنها با وجودی که آن مقام را داشتند می خواستند مردم بیایند مردم.
چون اساس حکومت چه در جریان حق چه در جریان باطل، اونجوری هم اگر نگاه بکنیم مردم هستند که تاسیس می کنند.
مردم اند که باید بمونند و مردم هم هستند که باید اگر لازم دانستند برکنارش کنند و طبیعتا این افراد نهایتا این تحلیلی که شما اشاره کردید به درستی چه آوردهای برای تشیع دارد؟ همین.
من باز هم جلوجلو گفتم که این تو تمام مذاهب اسلامی، آن مقداری که بنده مطالعه کردم، آقای دکتر واسطهی حتما کمکم میکند.
اگر جاهایی وجود داشته، کسان دیگر این تحلیل را داشته باشند یا این اعتقاد را در بین فقها و متکلمان شان باشد که من مقداری که مطالعه کردم اینجوری نیست و آنها حق سلطان را بیشتر توجیه میکنند.
این در واقع امتیاز برای مذهب شیعه است که این حق سیاسی بزرگ مردم را در تأسیس حکومت به رسمیت شناخته، مایهی مقبولیت حکومت دانسته و غیر از آن مدلهای دیگری که اتفاق افتاده بعد از پیغمبر را به این معنا در واقع رد کرده است و این به نظرم یک گفتمان متفاوت سیاسی را برای تشیع رقم زده و این را ما خیلی وقتها خودمان هم در گذر تاریخ بهش توجه نکردیم و میتواند یک مایه در واقع امتیاز جدی باشد که امروز هم قابل طرح است.
در جهان امروز که تشیع یکی از مذاهب کهن است که یک همچین اعتقادی نسبت به حکومت یعنی نقش مردم و جایگاه مردم در تأسیس حکومت دارد.
خیلی خلاصه میگوید تأثیرگذاری سوم در واقع میشود بگوییم یک شیوه معقول و منطقی یک اعتراض بوده از ناحیه امام حسین خلاصه میشود.
درست متوجه شده باشم.
بنده خیلی متشکرم در خدمت عزیزان هستیم.
آقای دکتر اسلامی از زندگی دکتر واسعی استفاده کردند و بسیار جالب است.
من با تحلیل شما کاملا موافقم.
دو تا ابهام برای من وجود داره.
به نظر میاد اگر اون ابهام اندکی باز بشه بهتر بشود این تحلیل ها اعتنا کرد.
بله یکی اینکه عنایت دارید مفاد صلحنامه یا مواد صلحنامه همگن پیدا نشده است.
بله در خیلی از داده ها این بند نیامده که امام حسن آینده حکمرانی اسلامی را تعیین کرده باشد اما بر اساس پاره ای از داده ها تعیین کرده اما دو گونه آمده یکی اینکه اگر امام حسن زنده بود آن ولیعهد حاکم بشود و اگر نبود به جامعه اسلامی واگذار بشه.
در برخی از دلهای شیعه آمده که به امام حسین که البته این خیلی سندیت نداره خب آیا شما.
پذیرفتید که این ماده وجود داشته و اگر بوده با کدام و با کدام متن؟
نه اینکه بعد از معاویه، امام حسن باشه و اگر امام حسن نبود جامعه اسلامی باشه یا امام حسن باشه.
این یک ابهام است که رفع ابهام شود خوبه یا نه؟
ابهام دوم یا پرسش دوم بر میگرده به خود.
کلام امام حسین یا بیانات امام حسن؟
آیا در کلام و بیانات امام حسن البته به رغم همه داده های.
فراوانی که وجود داره هنوز خیلی ابهام هست ولی بر اساس موجودات ما حرف میزنیم بر اساس منابع موجود.
آیا در کلام امام حسین جمله ای وجود دارد که حاکی از استناد ایشان به این صلحنامه باشد؟
واقعا نمی دونم دقیقا نامه شهادت امام حسن یه جایی اومده در کلام امام حسین یانه.
منم ندیدم در منابع خوب و حتما یه ابهام باید به صورت جدی هر دو ابهام برطرف بشه.
چون روایت های مختلفی توی بخش من چون توی این کتاب هم یادمه که یک مقداری به اون.
مثلا استناد من تصورم یعنی الان حضور ذهن ندارم ولی این بود که اون بنده صلح نامه توی منابع بیشتری اومده.
من اینجا به اون استناد کردم که این بند که حق نداره که حق نداره جانشین تعیین کنه.
بله این چیزی بود که اینجا اومد.
الان مجددا باید نگاه کنم اینو.
من چون پذیرفتم که از امام زمان توی ذهن من شکل گرفته که استناد من چون توی منابع بیشتری آمده میتونه مستند تر باشه، حالا از لحاظ منطق تاریخیه این نسبت به اون مطلب اول نسبت به مطلب دوم.
البته من ندیدم که تو فرمایشات امام مستقیما ندیدم که به اون صلح نامه در واقع به اون بند استناد کرده باشند ولی نوع اعتراض ها شاید بتونه شواهدی برای ما بیاره.
اعتراض های دیگران یعنی اینکه بقیه هم یک جور.
مثلا فرض کن سخن عبدالله بن عمر!
حالا ممکنه به آن استناد نکرده باشه ولی این انتظار نمیرفته که دیگه معاویه بخواد این سنت خلفا را زیر پا بگذارد.
این سنت خلفای قبلی مثلا حداقل نسبت به انتخاب عثمان نسبت به خود ابوبکر این نبود دیگه.
اینها شواهد این طوریه که من بر این اساس تونستم عرض کنم ولی ابهام هست. میشود؟
ممنون از پرسش دقیق.
عنایت بفرمایید دوستان. متشکرم. سلام. بفرمایید.
اعتراضاتی که احیانا یعنی حالا یک سری نامه نگاری هایی که بین ما و معاویه و امام حسین و امام حسین مثلا یک سری کاروان و کاروان اسرا که از مدینه به شایسته روم هست یا از اون خواستگاری که این چیزا رو بر یزید و امام حسین جوابشو گرفته یا نه؟
میخواستم ببینم این جنبه هشدار بوده یا اعتراض بوده یا جنبه بیدار کردن مردم نسبت به بعضی از عوامل دستور کارهای معاویه بوده؟
همه اینا میتونه باشه.
در هر صورت چون فضا و فضای بازی شده بوده و نامه نگاری هم میتونسته توش مطالب مختلفی بیاد همه اینارو کسایی که میخوندن طبیعتا یه هشدارهایی توش هست و یک آگاهی هایی برای جامعه ریز ریز این مقدمه ها شکل میگیره.
خیلی متشکرم حاج آقای اسدی نژاد. دوستان دیگه.
ما بر اساس همین حداقلها را بپذیریم که صلح در صلح نامه آمده که حق انتخاب ندارد و این در واقع به صورت یک حالت اطمینانی در منابع آمده و میخواهیم رابطه این را با نهضت عاشورا بررسی کنیم و به این خروجی برسیم که از این بعد حق اعتراض داشت.
بله، لازمه این کلام این است که اگر امام حسین خشن بود، مبارزه را شروع میکرد.
این عین ما در تاریخ میگوییم به وقایعی که اتفاق نیفتاده نمیتوانیم.
لقب تاریخ بود.
بله، حالا به لحاظ نظری بله منطقی.
منطقا اگر ما این مبنا را بپذیریم، یعنی در واقع این تحقق خارجی باید اتفاق بیفتد، این عبارت امام است که اقناعی برای اقناع اصحابشان میگویند که حتی حین این واگذاری به صورت مطلق نیست تا یک زمانی واگذار شده.
خود این میتواند یک همین نشون بده که پس این یک نکته است.
پس امام حسن هم اگر زنده بود مبارزه را شروع میکرد.
بله چون بحث تغییر نظام سیاسی آن زمان یک تغییر بنیادین بود در معارف اسلامی بعد این اتفاق میافتد.
یعنی هم اگر صرف و لعن الکتاب میومدن اینجا نمیتونستم کوتاه بیام.
این یعنی چی؟
باز لازمه بگم که اگر ما این را پذیرفتیم آن وقت چه اتفاقی می افتد؟
اینکه برخی استناد میکنند به صلح امام حسن که حسادت صلح را اثبات کند.
این نمیتواند مبنای درستی باشد.
اصالت و عدم اصالت صلح بر اساس تحقق شریعت به اسلام این است نه بر اساس.
اینجا امام حسن در صلح صلحش برای مقدمه برای اقناع و آماده سازی مردم برای انقلاب بود.
حالا برخی ها می خواهند از این رسم یک سیره ی مستقل در سیره امام حسن.
در ضمن این هم از زیر سوال میره.
یعنی ما به یک تبیین نظری و تبیین نظری دیگر از سیره حضرت میرسیم.
در مواجهه با نوعی حرکت امام حسن و حرکت امام حسن.
این لازمه این تحلیل.
هر کسی که خودش اون شرایطی که امام تن به صلح نامه رو بخونه، اهل تاریخ هم باشه متوجه میشه که خب شرایط کاملا اقتضا میکند که حضرت.
یعنی بحث اصالت و این حرفها مطرح نیست بلکه ضرورتی است که داره اجبار.
چون در طرف مقابل میتونه کل جامعه را از بین ببره.
بنابراین شیعه ضعیف باشه ولی باشه بهتره.
بحث سر اینه خب اونجا پس جنگ و صلح هم همینطوره.
ما نگاهمون روی بحث اصالته مثلا صلح نامه و این حرفا. نمیدونم.
بستگی به اقتضائات داره دیگه.
یعنی اولویت هایی که پیش میاد یعنی صلح اقتضا می کنه وقتی.
حالا اصل اینکه البته دین در اصل برای جنگیدن نیامده.
بسه دیگه قابل قبوله که اسلام نیومده که بجنگه.
در موارد خاص ولی بر این مبنا اساس صلح طریقیت دارند که برای تحقق معارف اصلیه.
بله ولی در اصل اگه بخوایم این دو تا رو با هم مقایسه بکنیم اساس صلح مردم بتوانند زندگی بکنند به خواسته هایی که دارن برسند حالا چه در جریان عقد باشه ولی موارد.
بله موارد بلوک هست ولی مواردی که جریان زندگی که جنگ نباشه.
بله ولی این هیچوقت اتفاق نمی افته.
معمولا جنگ هست.
حالا اگه جنگ ضرورت اقتضا کند، همانطور که جنگ اصالت ندارد، طریقیت دارد، صلح هم همینطور.
بله، بله، اگر این مبانی را پذیرفتیم، آنوقت جنگ و صلح در زندگی همه ائمه میتواند یک پازلی از یک حقیقت باشد.
دو تا پازل در کنار هم کاملا.
ببینید من این فرمایشی که خود امیرالمومنین دارند مختصرش این است که ایشان حکومت را که تأسیس حکومت را، کارکردش را برای مومنان گفتند، برای کافران هم گفتند.
یعنی هر دو حق حیات دارند.
در حکومت مومنان برای به لقاء الله می پیوندد، برای آخرتشان کار میکنند در دنیا صریح و فیها کافر و کافر هم امنیت دارد، زندگی اش را تامین میکند.
اما اگر بنا باشد کافر مقابل مومن قرار بگیرد، طبیعتا اینجا جنگ پیش میاد دیگه.
اینها هم هست.
خیلی متشکرم سایر عزیزان اگر سوالی دارید ما در خدمتتون هستیم عزیزان.
بدون دیدگاه