در جلسه هم اندیشی حوزه و دانشگاه که با سخنرانی دکتر محمد باغستانی در پژوهشکده "مطالعات اسلامی در علوم انسانی" دانشگاه فردوسی برگزار شد موضوع"روند شکوفایی و انحطاط علم در تمدن اسلامی" بشکلی مفصل تبیین و تشریح گردید.
نوشتار زیر بخش اول این سخرانی است و بخش های بعدی نیز به متعاقبا به استحضار خواهد رسید.
بررسی چهار تصور از مفهوم تمدن اسلامی
در ابتدا تعریف فرهنگ و تمدن اسلامی با عنایت به پسوند اسلامی در قالب چهار تعریف ارائه میشود. در تعریف اول که شاید روشنترین باشد فرهنگ و تمدن هنگامی که مستند به منابع اسلامی باشد به آن فرهنگ و تمدن اسلامی گفته میشود و منابع اسلامی دو منبع قرآن و سنت را در برمیگیرد.
تعریف دوم فرهنگ و تمدنی که ساخته مسلمانان است، کنشهایی که در طول تاریخ از سوی مسلمانان فرهنگ و تمدن اسلامی را به وجود آورده و رشد داده است اعم از این که همه اعمالشان با اسلام مطابقت داشته یا خیر، البته با نگاه تاریخی این تمدن اسلامی است.
تعریف سوم در بعد تاریخی چون در قلمرو گسترده جهان اسلام فقط مسلمانها زندگی نمیکردند. دستور اسلام این بود که دین اهل کتاب مورد پذیرش باشد، حتی کسانی که پیرو دین الهی نبودند اما دین آنها به عنوان دین الهی پذیرفته شده، مانند رفتاری که مسلمانان با هندوها داشتند. بنابراین مراد شهروندان جهان اسلام هستند. چون در بین یهودیان و مسیحان افرادی بودند که در بخشهایی از تمدن اسلام سیستم اداری و مسائل مالی نقش داشتند و در نهضت ترجمه که نقطه عطف تمدن اسلامی است اینها حضور داشتند.
تعریف چهارم : از جمع بین این سه دیدگاه دیدگاه چهارمی قابل تصور است. ترکیبی از فرهنگ و تمدنی که مستند به قرآن و سنت نبوی است، فرهنگ و تمدنی که مسلمانها در آن نقش داشتند و بخشی که شهروندان غیر مسلمان در ساخت تمدن نقش داشتند. بر اساس دیدگاه اول دستاوردهای فرهنگی تمدنی که در تاریخ اسلام کاملاً قابل استناد به تاریخ اسلام است فرهنگ و تمدن اسلامی است یا دست کم با اسلام مخالفتی نداشته،
بررسی تعریف های چهارگانه : تمام تعریفها غیر از مورد چهارم حُسن و عیب هم دارند. اگر تعریف اول را بپذیریم یک معیار مشخص به دست می دهد که حُسن آن است، کتاب و سنت که تعریف روشنی دارد آنچه مستند به آن است تمدن اسلامی است. منتها یک نگرانی در باره ی آن وجود دار که می تواند عیب وکاستی آن به شمار آید . و آن این که امکان برداشتهای افراطی از این تعریف همیشه وجود داشته، از سدههای نخستین تا دوره معاصر، کسانی مدعی بوده وهستند آن اسلام خالص که در زمان پیامبر اکرم بوده، بعد به انحطاط رسید. درجه به درجه از زمان خلفا تا بنی امیه اینها را منفی میدانند و آن را جزء تمدن اسلامی به حساب نمیآورند. محصور کردن به یک دوران مشخص میتواند یک دیدگاه افراطی به وجود بیاورد. کسانی که احساس کردند وظیفه دارند جامعه را به دوران طلایی گذشته برگردانند و تمدن اسلامی را بر این اساس دوباره بازسازی کنند ودر این راه روی به افراط آوردند نمونه ی آخر این تفکر را می تواند در جنبش وهابیت (سلفی ها) ودنباله ی آن ها جریان نوسلفی مشاهده کرد. در تعریف دوم تمدن اسلامی حاصل عملکرد مسلمانان دانسته شد طبیعتاً بخشی از فرهنگ اسلامی در رفتار این مسلمانان بوده و کاملاً از اسلام جدا نیستند. به صورت نسبی اقداماتی انجام دادند که با اسلام سازگاری داشته اما کاملا هم منطبق نبوده، دیدگاه سوم هم با دیدگاه دوم شباهت دارد هر چند دایره عناصر تمدن سازنده ی تمدن اسلامی در آن وسیعتر است، یعنی محصول کنش همه شهروندان مستقر در جهان اسلام اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی است، حسن این دو دیدگاه این است که بر یکی از مهم ترین عنا صر اصلی تمدن سازی در تاریخ بشر و اسلام که انسان است تکیه می کنند و ممکن است در بعضی قسمتها نقش خود اسلام را به عنوان منبع الهام بخش بسیار مهم در تمدن اسلامی کاهش دهد این موضوع می تواند کاستی احتمالی این دو تصور از تعریف تمدن اسلامی باشد .
من جمع بین این دیدگاهها را واقعیتر میدانم. آنچه در تاریخ اتفاق افتاده، فرهنگ و تمدن اسلامی ترکیبی از همه این عوامل است. یعنی نمیشود نقش قرآن و سنت را در ایجاد این تمدن نادیده گرفت ولو به لحاظ فکری و ذهنی، تعالیم اسلام و قرآن و رسول اکرم و هم چنین کنشهای مسلمانان که در موارد مختلفی با اسلام تطبیق داشته ودر بعضی موارد هم مطابق نبوده است . به عنوان نمونه این تصور که روزگار پیامبر اکرم (ص) در تاریخ اسلام و تمدن اسلامی عصری است که در آن کاستی وجود ندارد ادعایی است که با واقعیت های تاریخی نامنطبق است. شواهد گوناگونی وجود دارد که با همه ی کوشش های پیامبر اکرم (ص) اما واقعیت های اجتماعی واخلاقی ناروا ونامتناسب با اسلام در همان دوره هم وجود داشته وگاه به معضلاتی لاینحل تبدیل شدند و نمایانگر ابعاد انحطاطی تمدن اسلامی در همان دوره هستند داستان ظهور منافقان در سال های پایانی عمر حضرت ، پدیده ناروای روابط اخلاقی نامشروع در مدینه ی آن روزگار که شواهد هردو در آیات قرآنی و روایت ها مذکور است.چنان که نابود نشدن تعصبات قبیلگی عرب با همه ی کوشش های حضرت در پایان دولت نبوی به معضلی تبدیل شد که آثار کوتاه مدت آن در سقیفه ی بنی ساعده خود را نشان داد. در قرن اول مدینه مرکز صدور دو تیپ آدم است ۱-محدثان و قاریان ۲- آوازه خوانان و رقاصان خیلی معروف، هر دوی اینها از مدینه و مکه و خصوصاً مدینه به شهرهای دیگر صادر میشدند. دارالمغنیات اندلس خیلی معروف است، دارالاحادیث همین طور، واقعیت آن است که در عصر حضرت رسول اکرم (ص) و چه در ادوار پس از آن عوامل انحطا وشکوفایی تمدن همراه هم بوده وهر دو در جامعه ظهور داشته اند. این بخشهای اجتماعی همواره با هم زندگی کردند، (دو گروه رقاصان و محدثین) حد و مرزی خصوصاً بعد از فتوحات وجود ندارد که عدهای به سبک زندگی اسلامی خالص زندگی کرده باشند، نمیگوییم اصلاً نبودند، از بقیه مردم جدا نبودند و تعداد زیادی از این مردم اهل کتاب بودند، چون مسلمانها نمیتوانستند مردم را در پذیرش اسلام مجبور کنند. لذا هر چه از شرق اسلامی به اندلس میرسیم خیلی این مساله روشن است. شهرهای مسلمان نشین که تعداد زیادی از مسیحیان در آن زندگی میکردند و در طول مدت ۸۰۰ سال مسلمانها در اندلس اکثریت پیدا نکردند. هر چند حکومت اسلامی است آنها در بدنه حکومت حضور دارند، اینها با هم زندگی متداخلی دارند.
امتیازات تصور چهارم از تعریف تمدن اسلامی: بنابراین با نگاه ترکیبی دیدگاه چهارم این محاسن رادارد:
نکته ی اول:همه عناصر سازنده تمدن اسلامی را با هم نشان می دهد ، از کتاب و سنت، کنش مسلمانان و کنش شهروندان، اعم از مسیحی و دیگران چون تمدنها را یک گرایش به وجود نمیآورند، خصوصاً که اسلام در آن دوره در جهان بدون مرز امت درست کرده،
نکته دوم :همان نگرش تاریخی است. در نگرش تاریخی اینها به تدریج شکل گرفته، ایدهها ممکن است در قرآن بوده، اما آنچه در تاریخ گزارش شده گزارش تدریجی حرکت جامعه است این موضوع میتواند زمینه تحقیقات مختلفی را در باره تمدن اسلامی فراهم سازد.. با مسائلی در ادوار تاریخی مواجه هستیم این نگاه تاریخی میتواند مسائل هر دوره را روشن کند.
نکته سوم: نکته بعدی مراتبی دیدن تمدن اسلامی است. تمدن اسلامی در دوره پیامبراکرم (ص) یک رتبه داشته در دوره خلفا یک رتبه، دوره خلفای اموی یک رتبه، در بعضی مواقع با اسلام سازگاری بیشتر داشته و بعضی جاها کمتر اگر معیار مشخصی داشته باشیم، به همه اینها میتوانیم به صورت مراتبی نگریسته و به طور کلی ردّ وقبول صورت نگیرد . یعنی نسبی بودن شکوه و انحطاط، در دورههای مختلف هم انحطاط هست هم شکوفائی، چون این دو پدیده همزادهم هستند. اگر شرایط به طرف انحطاط رفت تمدن به طرف انحطاط میرود، اما به این معنی نیست که به سرعت سقوط میکند و اگر شرایط شکوفائی فراهم شد به طرف شکوفائی میرود وبه تدریج شگوفا می گردد. راز نسبی بودن این دو پدیده و بالتیع تمدن ها را باید در ماهیت کنش های انسانی جستجو کرد که تحقق بیرونی آن متاثر از عوامل گوناگونی چون ذهنیت ، اراده وشرایط هر دوره انسان وجوامع انسانی می گردد وهمواره از نسبیت برخوردار است .
سه رویکرد در بررسی تاریخ و تمدن هر ملت یا امت :
الف- یک نگاه یا رویکرد تفاخر آمیز به گذشته ملتها یا تمدنها از جمله تمدن اسلامی یا تمدن ایرانی :
در این دیدگاه شکوفایی گویا ذات این تمدن ها بوده آن ها تمدن های همواره برتر بوده اند ودیگر تمدن ها در بسیاری از دستآوردهای خود مدیون ومرهون این تمدن ها هسند .در دوره ی معاصر ناسیونالیست های ایرانی نسبت به تمدن ایرانی به ویژه ایران باستان و ناسیونالیست های عرب نسبت به تمدن اسلامی چنین موضوع گیری داشته اند وبه هنگام بحث از عوامل انحطاط تمدن ایرانی یا تمدن اسلامی صرفا به عوامل بیرونی انحطاط به عنوان علت العلل پرداخته اند .ناسیونالیست های ایرانی از حمله عرب های مسلمان به در انحطاط تمدن ایران باستان به فراوانی یاد کرده اند وناسیونالیست های عرب از جنگ های صلیبی و هجوم مغولان وعصر استعمار اروپایی سخن گفته اند. که البته بخشی از واقعیت به شمار می آید نه همه ی آن ..
ب-نگاه یا رویکرد تحقیر آمیز به گذشته ی تمدنی یک ملت یا امت :
نقطه مقابل دیدگاه اول است.، این دیگاه هم در دویست سال اخیر در ایران و سایر کشورهای اسلامی ظهور کرد و چنین تبیین شدکه اولاً در دوره شکوفائی و نهضت ترجمه، مسلمانها فقط از بقیه اخذ کردند، منطق و فلسفه یونانی همه را ترجمه کردند. مسلمانها حتی در نظام اداریشان کار جدیدی نکردند فرمهای گذشته را گرفتند، مقلد تمدن ایران و روم باستان شدند و تمدن اسلامی در حکم یک دالانی بود، راهی که باعث شود تمدن یونان و ایران و هند از طریق نهضت ترجمه به جهان اروپایی عصر رنسانس منتقل شود. این نگاه تحقیر آمیز نسبت به گذشته، بر همین اساس انحطاط تمدن اسلامی را صرفا وابسته به عوامل درونی میدانست. مثلاً در تمدن اسلامی از زمانی که مقابله با علوم عقلی شروع شد، جریان علمی دچار انحطاط شد، واصولا مسلمانان علمی تولید نکردند وجز مشتی خرافه در کتاب های به ظاهر علمی آنان همچون کتاب های علم نجوم وجود ندارد. شواهدی هم دارند. این دیدگاه هم در نگاه اول درست است و همانند دیدگاه اول بخشی از واقعیت را نشان می دهد . اما هیکدام نمیتاند همه ی واقعیت را نمایش دهد مگر در کنار یکدیگر
ج-نگاه یا .رویکرد انتقادی- تمدنی :
دیدگاه سومی هم در این موضوع وجود دارد که می توان از آن به رویکرد انتقادی- تمدنی تعبیر کرد.انتقادی است چون دربست وبه طور کامل هیچ از دو دیدگاه گفته شده را نمی پذیرد تمدنی است چون می کوشد هردو دیدگاه را همراه هم تحلیل کند و هیچیک را از نظر دور ندارد. در رویکرد انتقادی -تمدنی ناچاریم به همه واقعیت تاریخی ، تا جائی که گزارشهای تاریخی کمک میکنند، برسیم
بررسی دیدگاه های سه گانه در مواجه با پیشینه ها ی تمدنی:
با وجود این کاستی مشترک در دیدگاه های اول و و دوم که عبارت است از گزینش گری در گزارش واقعیت و حذف بخش هایی از آن به همین دلیل ساده که پیشینه هیچ ملت وامتی یک سره منحط یا شکوفا نبوده وهمواره در جال گذار از انحطاط به سوی شکوفایی وبالعکس است هر چند ممکن است هر یک از ادوارشکوفایی و انحطاط در هر تمدن از نظر زمانی یا مکانی متفاوت باشند.با وجود این کاستی ، دیدگاه تفاخر آمیز خیلی به کار نظام اجتماعی میآید که روحیه خود باوری را در نسل جوان به وجود بیاورد و جنبه تبلیغاتی فراوان دارد. چنان که دیدگاه تحقیر آمیز هم می تواند به توسعه ی نگاه انتقادی در جامعه بیانجامد اما به دلیل همان یک سو نگری ذاتی گاه به نام انتقاد از گذشته ، از آن انتقام گرفته است.اما در دیدگاه سوم یا انتقادی تمدنی از دو زاویه به هر تمدنی از جمله تمدن اسلامی پرداخته میشود، یکم از زاویه ی توصیفی که دستاوردهای تمدن اسلامی در یک گزارش دقیق ارائه شود همان گونه که هست چه خوشایند ما باشد و چه نباشد.دستاورد یک توصیف واقعی ، شناخت واقعیت دورههای شکوفائی و انحطاط تمدن اسلامی است . زاویه دوم این است که رویکرد ارزشی داشته باشیم، به این معنا که ببینیم سهم تمدن اسلامی در قافله علم جهانی و تمدن بشری چه بوده است. بعد از این که به وجود آمده است آیا به تمدن بشری افزوده است یا خیر؟
امتیازها وپیامدهای رویکرد سوم به پیشینه تمدن اسلامی :
رویکرد سوم چونان نردبانی است که می تواند با هفته پلکان خود گام به گام ما را در شرایط فکری تمدن اندیشی نوین قرار دهد .این هفت پله عبارتند از:
۱- ارائه ی گزارشی واقعی از دستاوردها ی مثبت و منفی در حد داده های موجود در منابع تاریخی البته که این گزارش هم نسبی است زیرا هم همه ی واقعیت های تاریخی گزارش نشده اند و هم همه ی مستندات تاریخی بر جای نمانده اند و البته که ما به همه ی مستندات موجود هم دسترسی نداریم و صد البته که همه ی آن چه هم گزارش شده با واقعیت انطباق کامل ندارد و دست آخر اینکه فهم ما هم از متون به تناسب محدویت های ساختاری ما در عالم ذهن و ابزار آن همواره با واقعیت کماهی انطباق ندارد. بنابر این این گزارش هم از نسبیت برخوردار خواهد بود اما مهم آن است که به اندازه توان بشری در راه تهیه ی آن کوشش روشمند انجام شده است.
۲- امکان تهیه متون علمی / درسی ، پژوهشی ، عمومی در قالب کتاب و مقاله وانتقال امانتدارانه ی گذشته به حال …چون گزارش صحیح ارائه شد امکان تهیه متونی به تناسب مخاطبان گوناگون فراهم می گردد و با رعایت امانت آن پیشینه فارغ از نکات منفی ومثبت به نسل کنونی انتقال یافته است.
۳- امکان ارائه ی تحلیل های صحیح : اگر گزارش صحیح بود ، تحلیل درست میشود.زیرا پایه هر تحلیلی در تاریخ نخست نقل تاریخی معتبر است . مثلاً برای اندلس کتابها نوشته شده که علت این بود که دختران مسیحی فسق و فجور راه انداختند و این تمدن سقوط کرد. من بارها تاریخ اندلس را تدریس کردم از کجا این تحلیل آمده؟ مبتنی بر چه داده های تاریخی ؟چون چندین دولت در اندلس بوده و هر کدام دلایلی برای سقوطشان است؟ یکسان نیست ! اصولا پدیده های اجتماعی بزرگی چون برپایی وسقوط دولت به علل وعوامل گوناگون بستگی دارد که در یک عامل خلاصه نمی شود.. بر همین اساس تحلیل میشود و تئوری فرهنگی ارائه میشود و هزینه میشود و نتیجه نمیدهد چون پایه بحث غلط است واز این نمونه ها در تاریخ کم نیست که در ان کج فهمی راه یافته است.
۴- رونق دادن به فرهنگ از دست رفته در باره گذشته وحال:
یکی از پدیده های رایج و غیر اخلاقی که نارضایتی عمومی از آن وجود دارد. اما کمتر به ریشه های آن پرداخته می شود. اگر پیشینه ی تاریخ وتمدن ایران واسلام همان گونه که رخ داده فارغ از تعصب قومی یا مذهبی نگریسته شود فرهنگ انصاف دوباره جان خواهد گرفت . اصولا بی انصافی ها ویا کم انصافی های روا داشته شده به پیشینیان از عوامل اصلی رونق فرهنگ بی انصافی در جامعه شده وبه دلیل تکرار از طریق آموزش های رسمی ، سخنرانی ها و فیلم ها و…تثبیت گردیده است.از این رو دیدگاه انتقادی تمدنی می تواند به احیای این امر اخلاقی در جامعه کمک کند .
۵- بازیابی مرجعیت دوباره ی نخبگان داخلی :
با نگاهی به وضعیت موجود در نگاه و ادیشه ی نسل نو به دلایلی از جمله فقدان رویکرد انتقادی- تمدنی در باره گذشته ی تمدن ایران واسلام می توان سست شدن مرجعیت فکری میراث کهن و مبلغان ومدافعان آن را در فکر این نسل مشاهده کرد با بالارفتن از سه پلکان پیشین شرایط تازه ای فراهم گشته و بازسازی اعتماد این نسل از طریق متون منصفانه ی تاریخی و رخدادها وشخصیت های پیشین فرهنگ تضعیف شده انصاف رونق خواهد گرفت و مقدمات مرجعیت دوباره نخبگان داخلی و مدافعان منصف میراث کهن ممکن خواهد شد.
۶- فراهم آوردن شناخت صحیح از وضع اکنون، این گذشته در حال امروز ما خیلی تاثیر گذاشته، ما چرا ما شدیم! که اگر آن وضعیت تا حد امکان دقیق تر روشن شود، میتواند به ریشه ها وعوامل وضعیت امروز کمک کند که چرا امروز چنین وضعی داریم. جنبه های مثبت موجود در جامعه وجنبه های منفی آن حکایت گر تصمیم ها ، اراده ها وکنش های پیشینیان است . چنان که تصمیم ها و اراده ها وکنش های ما وضعیت اینده را خواهد ساخت.
۷- امکان برنامه ریزی صحیح در باره آینده،: در شرایط پیدا شده در پرتو شناخت دقیق تر گذشته و حال امکان شناخت عالمانه تر استعدادها و امکانات موجود میسر گردیده و در نتیجه امکان برنامه ریزی های واقعی برای آینده فراهم می گردد.
بدون دیدگاه